2.11.2015

توراه و هفطوراه پاراشای میشپاطیم ۲۵ بهمن ۱۳۹۳ - ۲۴ فوریه ۲۰۱۵














********************



* میشپاطیم *

اينها احكامي است كه پيش آنها خواهي گذاشت.
2.      هرگاه غلامي عبري خريدي شش سال خدمت كند و در (سال) هفتم رايگان آزاد گردد.
3.      اگر خودش تنها آمده است، خودش تنها برگردد و اگر داراي زن است، زنش با او بازگردد.
4.      اگر اربابش كسی (يعني كنيزي[2]) را به همسري او درآورد و (آن كنيز) براي او پسران يا دختراني بزايد آن (كنيز) و بچههايش نزد اربابش بمانند و او تنها آزاد گردد.
1.      اگر دزد در حال خراب كردن (دَر و ديوار يا احداث نقب) يافته شود و ضربت خورده بميرد، خونش بازخواست ندارد.
2.      اگر پس از طلوع آفتاب (كشته شود) خونش بازخواست دارد. حتماً (دزد بهاي اشياء دزديده شده را) باز پرداخت كند. اگر ندارد بهخاطر دزديش (به غلامي) فروخته خواهد شد.
3.      اگر مال دزديده شدهگاو يا الاغ يا برهي زنده، در اختيار او پيدا شود دو برابر عوض بدهد.
تصویر
 میثاق بنی اسرائیل با خداوند


1.      شايعهي بياساس را انتشار نده. با ظالم همدست نشو تا (براي او) شاهد دروغين باشي.
2.      (خطاب به داوران) براي محكوميتها(ي اعدام) دنباله رو اكثريت نباش (بلكه از حقيقت پيروي كن) و در مرافعه به منظور پيروي از اكثريت راي ندهي كه موجب تاييد اكثريت شوي (بلكه راي حقيقي خود را بده)[1].
3.      و از بينوا (هم) در مرافعهاش طرفداري نك

1.      و (خداوند) به مُشه (موسی) گفته بود: تو و اَهَرُون (هارون) ناداو و اَويهو و هفتاد (نفر) از محترمين ييسرائل (اسرائیل) نزد خداوند بالا آمده از دور سجده نماييد.
2.      مُشه (موسی) به تنهايي به خداوند نزديك آيد و آنها نزديك نشوند و آن قوم همراه وي بالا نيايند.
3.      مُشه (موسی) آمده براي آن قوم تمام سخنان خداوند و تمام آن احكام را تعريف كرده بود. همهي آن قوم يك صدا جواب داده گفتند: تمام سخناني را كه خداوند گفته است انجام خواهيم داد.

پایان توراه

هجدهمین هفطارا

یرمَیا 33/25-26 و34/8-22

اگر شبات شقالیم باشد، پادشاهان دوم، 11/17-12/17
و در روش حودش ادار، یشعیا 66/1-66/25 خوانده میشود

صیدقیاهو آخرین پادشاه یهودا پیش از ویرانی بت همیقداش اول بود که پس از دومین حمله نبوخدنصر به یروشالییم در سال 3327 عبری به سلطنت آن کشور رسید.
وی در هفتمین سال سلطنتش-3334 عبری تا چهار سال پیش از خرابی بت همیقداش در حالی که لشگر بابل، موقت از کشور یهودا و یروشالییم عقب نشسته بود، فرمان داد که ساکنان آن برابر فرمان تورا(میشپاطیم) همه بردگان ایسرائل را از اسارت آزاد سازند، اما با عقب نشینی سپاه بابل و به ظاهر، رفع خطر از تصرف یروشالییم مردم آن برخلاف عهد پیشین اسیران و برده هایشان را بار دیگر فراخوانده به خدمت واداشتند.
یرمیا ناوی بزرگ ایسرائل که در تمامی حملات نبوخدنصر و لشگر بابل به یروشالییم شاهد روزهای سخت بود و پیاپی ملت ایسرائل پادشاهان و رهبران آن را به پیروی از تورای مقدس و ایمان به حد-ای یکتا تشویق و ارشاد می کرد، با مشاهده این نافرمانی و بی ایمانی ملت ایسرائل، خشمگین و پریشان شده، از سوی خد-اوند بازگشت و چیرگی سپاه بابل و نابودی یروشالییم را در آینده ای نزدیک به ملت ایسرائل و ساکنان آن میرساند.
چهار سال پس از این نبوت، لشگر بابل بر یروشالییم چیره شد و بت همیقداش اول ویران شده مانده ملت ایسرائل به اسارتی 50 ساله رفتند که با فتح بابل به دست کوروش هخامنشی و سپاهیانش پایان گرفت. اشاره به فرمان آزادی تمام بردگان ایسرائل در آغاز این هفطارا ، تشابه روشنی است با فرمان آزادی بی قید و شرط بردگان ایسرائل پس از شش سال خدمت که در آغاز پاراشای میشیاطیم آمده است
فصل سی و سه:

25-اما خد-اوند با تمام این تفاسیر چنین می فرماید:
"مگر ذات من ، همان حد-ایی که سامان روز و شب و زمین را در عالم خلقت استوار کرده است، نباشم."
26-"تنها چنان خواهد بود که نسل یعقوب و نسل داویدخادمم را ترک کرده و یکی از نسل داوید (ماشیح) را برای فرمانروایی و رهایی نسل اَوراهام ، ییصحاق و یعقوب برنگزینم، زیرا سرانجام ، من حد-ا اسیران ملت ایسرائل را به سرزمین موعودشان بازگردانده ، برایشان رحمت ارزانی خواهم فرمود."
(حد-ا نجات نهایی ملت ایسرائل و ظهور ماشیح را از نسل داوید، امری قطعی و بی تغییر می فرماید.)
یرمیا- فصل سی و چهار
این کلامی است که از سوی خد-اوند پس از آنکه صیدقیاهوی پادشاه از مردم یروشالییم ، تعهدی بر آزادی تمامی بردگان ایسرائل گرفت، بر یرمیای ناوی نازل شد.
9-این حکم که تمام مردم یروشالییم به آن متعهد شدند. آن بود که همه ایشان، غلامان و کنیزان ایسرائل خود را بی قید و شرط آزاد کنند تا دیگر هیچ کس ، برادر یهودی خود را به غلامی و بردگی نگیرد.
(نخستین بار است که واژه "یهودی" درکتاب مقدس آمده است.)
10-و چنین تمام اشراف، رهبران و همه مردم ایسرائل که متعهد شدند، پذیرفتند تا همگی ، غلامان با کنیزانشان را رها کرده و دیگر هیچ فردی از ایسرائل غلام و برده و کنیز نباشد.
آنان این حکم را پذیرفتند و تمامی بردگان ایسرائل را آزاد ساختند.
(تعهد و عمل شهروندان یروشالیمم برای این بود که با پیروی از فرمان تورا شاید پرودگار به آنها عنایت کند و از اسارت نبوخدنصر رها شوند.)
11-اما آنان با عقب نشینی نبوخدنصر و آزادی موقت یروشالییم تعهدشان را شکسته بار دیگر غلامان و کنیزانی را که آزاد کرده بودند، به بازگشت و خدمت و بردگی واداشتند.
12-بنابراین ، سخت حد-ا از جانب حد-ا چنین بر یرمیا نازل شد.
13-خد-اوند، حد-ای ایسرائل این گونه می فرماید:
"ای ملت ایسرائل، در روزی که پدران شما از سرزمین مصر بیرون آورده، از بند بردگی رها ساختم، با ایشان به هنگام عطای تورا چنین عهد بستم:"
14-"یکایک شما درپایان هفت سال ، همنوع ایسرائل خود را که به شما فروخته شده باشد، اگر شش سال تمام خدمت کرده باشد، برهانید؛ اما پدران شما آن زمان فرمان مرا نشنیده و انجام ندادند."
15-"ولی شما ملت ایسرائل در این دوران (سلطنت صیدقیاهو) از این کار پدرانتان توبه کرده، آنچه از دید من پسندیده است انجام دادید؛ آن گونه که هر فرد آزادی، همسایه (همنوع برده) خود را اعلام کرده، در این جایی که نام مقدس من در آن استوار است، سوگند خورده عهد بستید."
16-"اما هم اکنون عهد شکسته اید و هر یک از شما با فراخواندن غلامها و کنیزهایی که به خواست خود رهانده اید، با برده گرفتن دوباره نام مقدس مرا خوار نمودید."
17-پس خد-اوند چنین می فرماید:
"از آنجا که شما ملت ایسرائل سخن و فرمان مرا در اینکه هر فردی برادرش با همسایه اش(همنوع ایسرائلش) را از بردگی برهاند، پروی نکردید، بنگرید که اینک من نیز شما را از زیر چتر محافظت و مراقبت آسمانی ام آزاد و رها میکنم."
"در برابر شمشیر دشمنانتان، بیماریها و قحطی بی دفاع رهایتان کرده، شما را مقابل تمام دولتها و ممالک جهان، ترسان و وحشت زده خواهم نمود."
18-خد-اوند می فرماید:
"پس از تسلیم خواهم کرد کسانی که عهد را با من شکسته ، سخنان آن پیمان را خود با گذرشان از میان نیمه ها(گوساله ای که برای قرار داد، دو نیم شده بود) استوار ساختند؛ اما آن تعهد را نگاه نداشتند."
(از زمان اوراهام آوینو رسم بود که در بستن قرار داد، گوساله ای را دو نیم کرده هم پیمانان از میان آن دو نیم میگذشتند و قرار داد، چنین رسمی می شد.)
19-"همان بزرگان و سران کشور و یروشالییم را مانند افسران ، کاهنان و داوران و اشراف و تمام مردم سرزمین که برای قرار داد با حد-ا از میان نیمه های گوساله گذشتند."
20-"سرانجام، همان افراد نافرمان و پیمان شکن را به دست دشمنانشان و کسانیکه قصد جانشان کرده اند، خواهم سپرد تا جایی که پیکرهای بیجانشان طعمه ای برای پرندگان آسمان و زمین شوند."
(اشاره به سپرده شدن ملت ایسرائل به دست سپاه نبوخدنصر هنگام تصرف و خرابی یروشالییم)
21-"و اما درباره صدقیاهو پادشاه یهودا و اشراف پیرامونش بدانند که به دست دشمنانشان و آنان که قصد جانشان را دارند و به دست لشگر بابل که موقت از سرزمینشان عقب نشستهاند سپرده می شوند."
(به دلیل عقب نشینی سپاه بابل بود که سران دربار صیدقیاهو سوگند و عهدشان را در آزادی بردگان ایسرائل زیر پا گذارده، دوباره آنها را به غلامی و خدمت واداشتند.)
22-هم اکنون خد-اوند می فرماید:
"ای ایسرائل بنگرید که من فرمان داده، مقرر می دارم که آن لشگر بابل به این شهر (یروشالییم) بازگشته، در برابرش (یروشالییم و مردمش) بجنگد.
آن را تصرف کرده ، به آتش بسوزاند.
آن هنگام است که شهرهای یهودا را ویران کرده، بی ساکن می سازم."

 


***********************

  • با هم یاد بگیریم
  • ***************

یادمان ندادند، نگفتند

به انتخاب مژگان هارونی


زندگی را یادمان ندادند،نگفتند..........
کسی که سیگار میکشه معتاد نیست!!
کسی که موهاشو بلوند میکنه، .... نیست!! 
کسی که بنز سوار میشه،دزد نیست!!
کسی که میخنده ، بی غم نیست!!
کسی که درس نمیخونه؛خنگ نیست!!
کسی که سکوت میکنه،لال نیست!!
کسی که بهت دست میده،دوست نیست!!
کسی که میبوسدت،عاشقت نیست!!
یادمان ندادند، زود قضاوت نکنیم....!!!
گوسفندها فکر میکند که چوپان دوستشان د
ارد اما نمیداند که چوپان دوست صمیمی قصاب
است.... همیشه از گرما مینالیم از سرما فرار میکنیم !!
در جمع ، از شلوغی کلافه میشوم و در خلوت ،از تنهایی
بغص میکنیم !!
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و اخر هفته
هم بی حوصله تقصیر غروب جمعه است و بس!!
همیشه در انتظار به پایان رسیدن روزهایی هستیم که
بهترین روزهای زندگیمان را تشکیل میدهند؛
مدرسه.....دانشگاه.....کار.....حتی در سفر همواره به 
مقصد می اندیشیم بدون لذت از مسیر!!
غافل از اینکه همان لحظاتی بود که میخواستیم بگذرند.
ایا مشکل ما در فهم زندگیست؟؟؟؟
خیر.....
ما لذت بردن را یاد نگرفته ایم؛ به دنبال خوشبختی
در بیرون از ذهنمان میگردیم ...
بیاید به هم بیاموزیم و از لحظاتمون لذت ببریم.


ده جمله زیبا

به انتخاب لیلا توفیقی

ﺟﻤﻼﺕ ﺯﻳﺒﺎﻳﻲ ﺑﻮﺩ ﺣﻴﻔﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﻧﻔﺮﺳﺘﻢ :

1..ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﮔﺮﮒ ﻣﯿﺮﻭﯼ ﺳﮕﺖ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻫﺖ ﺑﺒﺮ ..

2..ﻗﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﻓﺘﺢ ﺷﻮﺩ؛ ﺑﯽ ﺷﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺗﻔﺮﯾﺤﮕﺎﻩ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﯿﺸﻮﺩ !
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺩﻟﺖ ﺑﺎﺵ..

3..ﮔﺎﻫﯽ ﻟﺐ ﻫﺎﯼ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ 
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﯾﺎﻥﺩﺭﺩﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ .. 

4..“ﭘﺎﯼِﻣﻌﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺎﺩ ﻭﺳﻂ 
ﺩﺳﺖِﺧﯿﻠﯿﺎ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﯿﺸﻪ. .

5..ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺮﻑ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﺰﻧﯿﺪ 
ﻓﻘﻂ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺘﺎﻥ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﺎﻥ ﺑﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ..

6..ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﻨﺪﺍﺯ ﺗﺎ ﺑﮕﯿﺮﻧﺖ.. 
ﺍﮔﻪ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻧﺖ !

7..ﻣﺮﺩ ﺗﺮﯾﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺩﯾﺪﻡ 
ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺸﻮﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ :
ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ..

8..ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﯾﺎﻧﻪ ﺧﻮﺭﺩ،
ﻭﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎ ﻣﺘﺮﺳﮏ ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ 

9..ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻧﻘﺸﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭ
ﻧﻪ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻧﻘﺶ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ..

10.“ﺯﻣﺎﻥﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﺁﺩﻣﺎ ﺭﻭ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻧﻪﺯﺑﺎﻥ” ..



*****************

 زیباست این حکایت ! 
به انتخاب هرتصل دانشجو / اسرائیل





چمدانش را بسته بودیم
با خانه سالمندان هم، هماهنگ شده بود
یک ساک هم داشت با یک قرآن کوچک،
کمی نان روغنی، آبنات قیچی و کشمش
چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی
گفت: مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم
یک گوشه هم که نشستم
نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه !
گفتم: مادر من، دیر میشه ، چادرتون هم آماده ست، منتظرند
گفت: کیا منتظرند ؟ اونا که اصلا منو نمیشناسند ! و ادامه داد:
آخه اونجا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم
اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه ؟ حالا میشه بمونم ؟
گفتم: آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری
همه چیزو فراموش می کنی
گفت: مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول
تو چی ؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترکم؟!
خجالت کشیدم، حقیقت داشت، همه کودکی و جوانی ام
و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم .
اون بخشی از هویت و ریشه و هستی ام بود،
و راست می گفت، من همه را فراموش کرده ام .
زنگ زدم به خانه سالمندان، که نمی رویم

توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده
و نگاه مهربانش را نداشتم، ساکش را باز کردم
قرآن و نان روغنی و ... همه چیزهای شیرین دوباره در خانه بودند
آبنات قیچی را برداشت
گفت: بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:

مادر جون ببخش، حلالم کن، فراموش کن
اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:
چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد
یعنی شاید فراموش میکنم ! گفتی چی گرفتم ؟ آل چی ...
جل الخالق، چه اسمهایی می زارن این دکترا، روی درد های مردم
طاقت نگاه بزرگوار و اشک های نجیب و موی سپیدش را نداشتم
در حالیکه با دست های لرزانش، موهای دخترم را شانه میکرد
زیر لب میگفت:
من که ندارم ولی گاهی چه نعمتیه این آلزایمر



با ارزوی هفته نیکی برای شما 

שבוע טוב ומבורך










No comments:

Post a Comment

POST توراه و هفطارای

Every Post's Information