1.01.2015

* توراه و هفطاراه * شنبه سوم ژانویه ۲۰۱۵


تنـــــه   نـــــزن           טאנה  נאזאן     Tanehnazan



















برداشت از نشریه افق بینا 
انجمن کلیمیان تهران - ایران

مسؤلیت پخش این بخش از ترجمه
 * توراة
 به عهده سایت « تنه نزن » میباشد
tanehnazan.com











وَييگَش-فصل چهل و هفتم
1.      يوسف آمده به پَرعُوه (فرعون) اطلاع داد. گفت: پدر و برادرانم و گوسفندان و گاوانشان و هرچه دارند از سرزمين كِنَعَن (کنعان) آمدهاند و اينك آنها در سرزمين گُوشِن هستند.
2.      عدهاي از برادران خود پنج نفر را برده به حضور پَرعُوه (فرعون) معرفي نمود.
3.      پَرعُوه (فرعون) به برادرانش گفت شغلتان چيست؟ به پَرعُوه (فرعون) گفتند: بندگانت، هم ما و هم پدران ما چوپان بودهايم.
4.      به پَرعُوه (فرعون) گفتند: نظر به اينكه در سرزمين كِنَعَن (کنعان) قحطي شديد است و چونكه براي گوسفنداني كه بندگانت دارند چراگاهي نيست براي اقامت (موقت) در اين سرزمين آمدهايم و اكنون تمنا اينكه غلامانت در سرزمين گُوشِن مسكن گزينند.
5.      پَرعُوه (فرعون) به يوسف چنين گفت: پدر و برادرانت نزد تو آمدهاند.
6.      سرزمين مصر مقابل روي تو است. پدر و برادرانت را در بهترين (مكان) اين سرزمين مسكن بده. در سرزمين گُوشِن ساكن شوند و اگر ميداني بين آنها مردان لايقي ميباشد آنان را سرپرست مواشي من قرار بده.
7.      يوسف پدر خود يَعقُوو (یعقوب) را آورده او را به حضور پَرعُوه (فرعون) معرفي كرد.
8.      پَرعُوه (فرعون) به يَعقُوو (یعقوب) گفت: سنت چقدر است؟
9.      يَعقُوو (یعقوب) به پَرعُوه (فرعون) گفت: من يكصد و سي سال در غربت بسر بردهام. سالهاي زندگاني من اندك و بد بوده سالهاي (خوش) من به سالهايي كه اجدادم در غربت (به خوشي) گذراندهاند نرسيده است.
10.  يَعقُوو (یعقوب) پَرعُوه (فرعون) را دعا نموده از حضور پَرعُوه (فرعون) خارج شد[1].
11.  يوسف پدر و برادرانش را در سرزمين مصر در بهترین (مكان) آن سرزمين يعني در رَعَمسِس چنانكه پَرعُوه (فرعون) فرمان داد ساكن كرد. آن سرزمين (رَعَمسِس) را به آنها به ملكيت داد.
12.  يوسف به پدر و برادرانش و تمام خاندان پدرش برحسب نياز بچهها خواربار داد.
13.  نظر به اينكه قحطي شديد بود، در هيچ جاي آن سرزمين خواربار نبود. سرزمين مصر و سرزمين كِنَعَن (کنعان) بهخاطر قحطي ناتوان گرديد.
14.  يوسف تمام پول موجود در سرزمين مصر و سرزمين كِنَعَن (کنعان) را در اِزای غلهاي كه آنها خريداري ميكردند جمعآوري كرد. يوسف آن پول را به خانهي پَرعُوه (فرعون) وارد كرد.
15.  در سرزمين مصر و در سرزمين كِنَعَن (کنعان) پول تمام شد. تمام مصريان نزد يوسف آمده گفتند به ما خواربار بده. چرا براي اينكه پول (ما) تمام شده است در برابرت بميريم؟
16.  يوسف گفت: اگر پول شما تمام شده است مواشيتان را بياوريد تا در ازای آنها به شما خواربار بدهم.
17.  مواشيشان را نزد يوسف آوردند. يوسف در ازای اسبها و گلهي گوسفند و گلهي گاو و خران به آنها خواربار داد. در آن سال در ازای همه مواشي آنها معيشتشان را تامين كرد.
18.  آن سال به پايان رسيد. سال دوم آمده به او گفتند: از آقايم مخفي نميداريم كه پول تمام شد و گله و چارپا از آن آقايم شده است. در حضور آقايم غير از جسم ما و زمينمان چيزي باقي نمانده است.
19.  چرا در مقابل چشمانت هم ما و هم زمين ما نابود شويم. ما و زمينمان را در ازای خواربار بخر، ما و زمينمان غلامان پَرعُوه (فرعون) شويم. بذر بده تا زمين باير نماند و زنده بمانيم و نميريم.
20.  يوسف تمام زمين زراعي مصر را براي پَرعُوه (فرعون) خريد. چون قحطي بر آنها شدت يافته بود مصريها هركدام كه كشتزار داشتند، فروختند. پس آن سرزمين از آن پَرعُوه (فرعون) شد.
21.  مردم را از يك طرف مرز مصر به طرف ديگر آن، به شهرها (ی دیگر) جابهجا كرد.
22.  فقط زمين زراعي كاهنان را نخريد. چون از جانب پَرعُوه (فرعون) براي كاهنان مقرر بود كه جيرهشان را كه پَرعُوه (فرعون) به آنها داده بود بخورند. به همين جهت زمينشان را نفروختند.
23.  يوسف به آن قوم گفت: اينك امروز شما و زمينتان را براي پَرعُوه (فرعون) خريدم. اين بذر براي شما باشد تا زمين را زراعت كنيد.
24.  در موقع (برداشت) محصول يكپنجم به پَرعُوه (فرعون) بدهيد. و چهاربخش براي بذر صحرا و خوراك خود و كساني كه در خانههايتان است و خوراك اطفالتان باشد.
25.  گفتند: ما را احيا نمودي كاش در نظر آقايم آبرو يابيم تا غلامان پَرعُوه (فرعون) بمانيم.
26.  يوسف (گرفتن) يك پنجم (محصول) را از زمينهاي كشاورزي مصريان براي پَرعُوه (فرعون) تا امروز بهصورت قانون درآورد. فقط زمين كشاورزي كاهنان بود كه بطور استثنايي مال پَرعُوه (فرعون) نشد.
27.  (قوم) ييسرائل (اسرائیل) در خاك مصر در سرزمين گُوشِن ساكن شد و بسيار بارور گشته و مالك آن شدند.
پاراشاي وَيِحي
28.  يَعقُوو (یعقوب) هفده سال در مصر زندگي كرد. روزگار يَعقُوو (یعقوب) (سالهاي زندگياش) يكصد و چهل و هفت سال بود.
29.  هنگام مرگ ييسرائل (اسرائیل) فرا رسيد. پسرش يوسف را صدا زده به او گفت اگر در نظرت آبرو يافتم لطفاً دستت را زير رانم بگذار كه با من با احسان و حقيقت رفتار كني. لطفاً مرا در مصر به خاك مسپار.
30.  در جوار پدرانم خواهم خوابيد. پس مرا از مصر ببر و در گورستان آنها بهخاك بسپار. (يوسف) گفت: من چون سخنت عمل خواهم نمود.
31.  گفت: براي من سوگند ياد كن. برايش سوگند ياد كرد. ييسرائل (اسرائیل) بر سر تختخواب (به درگاه خداوند) سر تعظيم فرود آورد.
   توضیح :                                                
[1] با اينكه از جانب خداوند هفت سال قحطي مقرر شده بود در اثر دعاي حضرت يَعقُوو (یعقوب)، در سال سوم، در كشور مصر، كشاورزي ممكن گرديد و قحطي پايان يافت.
***********


1.      بعد از اين مطالب بود كه به يوسف گفته شد:‌ اينك پدرت بيمار است. پس دو پسرش مِنَشه و اِفْرَییم را با خود برداشت.
2.      به يَعقُوو (یعقوب) اطلاع داده، گفت‌: اينك پسرت يوسف نزد تو آمده است. ييسرائل (اسرائیل) به خود نيرو داده روي تختخواب نشست.
3.      يَعقُوو (یعقوب) به يوسف گفت: قادر مطلق در لوز در سرزمين كِنَعَن (کنعان) به من ظاهر شده مرا بركت نمود.
4.      به من گفت: اينك من تو را بارور و زياد كرده به قبيلههاي پرجمعيت مبدلت خواهم نمود. اين سرزمين را بعد از تو به نسلت به ملكيت ابدي خواهم داد[1].
5.      اكنون دو پسرانت كه در سرزمين مصر پيش از آمدن من به مصر برايت متولد شدهاند مال من هستند. اِفْرَییم و مِنَشه براي من مانند رِئووِن  و شيمعُون خواهند بود.
6.      و فرزنداني كه بعد از آنها بهدنيا خواهي آورد مال خودت باشند و در ارث بردن زمين، آنها جزء برادرانشان (مِنَشه و اِفْرَییم) منظور خواهد شد.
7.      اما هنگام آمدنم از پَدَناَرام بود كه در سرزمين كِنَعَن (کنعان) در بين راه، اندك مسافتي به اِفرات، راحِل در كنارم مُرد و آنجا سر راه اِفرات كه بِتلِحِم است او را به خاك سپردم.
8.      ييسرائل (اسرائیل) پسران يوسف را ديده گفت اينها كيستند؟
9.      يوسف به پدرش گفت: اينها پسرانم هستند كه خداوند در اينجا به من داده است (يَعقُوو (یعقوب)) گفت: لطفاً آنها را نزد من بیاور تا دعایشان نمایم.
10.  چشمان ييسرائل (اسرائیل) از پيري تار شده بود، نميتوانست ببيند. آنها را نزديك او آورد (يَعقُوو (یعقوب)) آنها را بوسيده در آغوش گرفت.
11.  ييسرائل (اسرائیل) به يوسف گفت: باور نميكردم كه روي تو را ببينم و اينك خداوند نسلت را هم به من نشان داد.
12.  يوسف آنها را از ميان زانوان او (زانوهاي پدر) خارج كرده بر زمين خم شده سجده نمود.
13.  يوسف هر دو را گرفته اِفْرَییم را سمت راست خود و سمت چپ ييسرائل (اسرائیل) و مِنَشِه را سمت چپ خود و سمت راست ييسرائل (اسرائیل) جلو او برد.
14.  ييسرائل (اسرائیل) دست راستش را دراز كرده روي سر اِفْرَییم كه كوچكتر بود گذاشت و دست چپش را روي سر مِنَشِه. نظر به اينكه مِنَشِه نخستزاده بود دستانش را بهصورت علامت ضربدر قرار داد.
15.  يوسف را دعا نموده گفت: خداونديكه پدرانم اَوراهام (ابراهیم) و ييصحاق (اسحاق) در حضورش سلوك نمودند خداونديكه از ابتداي زندگي تا امروز نگهدار من بوده است.
16.  فرشتهاي كه از هر شري نجاتم داد، اين كودكان را بركت نموده نام من و نام پدرانم اَوراهام (ابراهیم) و ييصحاق (اسحاق) بر آنها خوانده شود و در ميان اين سرزمين چون ماهي زياد شوند[2].
17.  يوسف ديد كه پدر دست راستش را روي سر اِفْرَییم ميگذارد به نظرش بد آمد. دست پدر را گرفت تا آن را از روي سر اِفْرَییم بر سر مِنَشِه برگرداند.
18.  يوسف به پدرش گفت: پدر اينطور نه، چون اين يكي نخستزاده است. دست راستت را روي سر او بگذار.
19.  پدرش امتناع ورزيده گفت: دانستم پسرم دانستم، او هم به قومي مبدل گشته و بزرگ هم خواهد شد و اما برادر كوچكترش از او بزرگتر خواهد شد و نسلش پرجمعيت خواهد بود.
20.  در آن روز ايشان را اينطور دعا نموده گفت: هر ييسرائلي (فرزندانش را) به اين مضمون دعا كرده بگويد: «خداوند تو را مانند اِفْرَییم و مِنَشِه قرار دهد». پس اِفْرَییم را بر مِنَشِه مقدم كرد.
21.  ييسرائل (اسرائیل) به يوسف گفت: اينك من ميميرم و خداوند با شما خواهد بود و شما را به سرزمين پدرانتان بازخواهد گردانيد.
22.  و من آنچه را از دست اِمُوري با تدبير و شجاعت گرفتم يك سهم علاوه بر سهم هريك از برادرانت به تو دادم.
توضیح :
[1] به آيه 12 از فصل 12 و آيههاي 3 و 4 از فصل 26 و آيه 4 از فصل 28 و تبصرههاي مربوطه مراجعه شود.
[2] با اينكه ماهي خوراك انسانها و شكار موجودات دريايي است نسلش نابودي نميپذيرد.

*****

 وَيِحي پاراشای ویحی-فصل چهل و نهم


1.      يَعقُوو (یعقوب) فرزندانش را صدا زده گفت جمع شويد تا آنچه را كه در دورههاي آخر براي شما رخ داد به شما اطلاع دهم.
2.      فرزندان يَعقُوو (یعقوب) جمع شده بشنويد، به ييسرائل (اسرائیل) پدرتان گوش بدهيد.
3.      رِئووِن نخستزادهام تویي. قوت من هستي و اولين ثمرهي نيرويم. از نظر مقام برتري و از نظر قدرت برتر.
4.      چون شتابان مانند آب بر سر خوابگاه پدرت رفتي برتري نخواهي داشت. پس رختخواب مرا كه امتياز داشت خوار كردي[1].
5.      شيمعُون و لِوي (لاوی) همفكرند سلاحهايشان اسباب ظلم است.
6.      نظر به اينكه در حال غضبشان مردم (شِخِم) را كشتند و بر حسب ارادهشان گاو (يعني) يوسف را نابود كردند روح من در توطئهشان دخالت نكند. اي شهرت من به اجتماعشان نپيوندد.
7.      ملعون باد غضبشان كه شديد بود و خشمشان كه سخت شد. آنان را در (خاندان) يَعقُوو (یعقوب) متفرق و بين (نسل) ييسرائل (اسرائیل) پراكنده خواهم نمود.
8.      اي يِهودا برادرانت تو را خواهند ستود. دستت در تعقيب دشمنانت باد. فرزندان پدرت در برابرت سر تعظيم فرود آورند.
9.      يِهودا شيربچهاي هستي. از (گناه) شكار پسرم (يوسف) رستي. (يهودا) خم شده چون شيري كمين ميكند و مانند شير نري است، چه كسي او را برميخيزاند.
10.  چوب (تنبيه) از يهودا و تركهي تأديب از نسلش دور نخواهد شد تا ناجي جهان از وي ظهور كند و ملتها از او اطاعت كنند[2].
11.  خرش را به تاك و كرهي ماده الاغش را به شاخهي مو ميبندد، لباسش را در شراب ميشويد و پوشاكش را در آب انگور.
12.  سرخي چشمها از شراب (زياد) و سفيدي دندان از (فراواني) شير خواهد بود.
13.  زِوولون در ساحل درياها سكونت خواهد كرد و ساحلش براي كشتيها (مناسب) و انتهايش (انتهاي مرزش) تا صيدُون خواهد بود.
14.  ييساخار خري قويهيكل بوده مرزها (ي علم و كشاورزي) را در اختيار دارد.
15.  آسايش خاطر (حاصل از علم) را ديد كه خوبست. (محصولات) آن زمين را كه نيكوست، پس تن به كوشش و كار ميدهد و مزد ميگيرد.
16.  دان قوم خود را چون يكي از قبيلههاي ييسرائل (يهودا) داوري خواهد كرد.
17.  دان ماري بر سر راه و مار شاخداري بر كنار جاده خواهد بود كه پاشنههاي اسب (دشمن) را ميگزد و سوار آن (اسب) واژگون شده سقوط ميكند.
18.  اي خداوند به نجات تو اميدوارم.
19.  گاد را دستهاي مورد تعقيب قرار ميدهد اما او آخرالامر (دشمنان) را تعقيب ميكند.
20.  از (سرزمين) آشِر فرآوردهي چربي حاصل ميشود و او مهيا كنندهي غذاهاي شاهانه خواهد بود.
21.  نَفتالي درخت پرشاخ و برگي است كه شاخههاي زيبا عرضه ميدارد.
22.  يوسف شاخهي باروريست، شاخهي بارور بر چشمه. (هر يك از) شاخههايش خود را از ديوار بالا كشيده است.
23.  تيراندازان ماهر موجب تلخكامي او شدند. تيرها (ي حسادت را بهسويش) رها كردند، او را مورد كينهتوزي قرار دادند.
24.  كمانش (يعني قدرتش) برقرار ماند، بازوان دستانش چابك گشتند (اينها) از جانب خداي بزرگوار يَعقُوو (یعقوب)، از آسمان، از جانب شبان، پروردگار ييسرائل بود.
25.  (توفيق تو) از جانب خداي پدرت بود. اميدوارم كمكت كند و قادر مطلق بركتت دهد. بركات آسماني از بالا، بركات لُجِه كه زير زمين قرار دارد، بركات پستانها و رَحِم.
26.  يوسف، بركات پدرت از بركات والدين من كه مورد حسد بزرگان جهان بودند، عاليتر شده، بر سر تو بر فرق كسي كه مطرود برادرانش بود باقي بماند.
27.  بينيامين گرگي است كه شكار خواهد كرد، بامدادان غارت را خواهد خورد و شامگاهان غنيمت را تقسيم خواهد كرد.
28.  تمام اينها قبايل ييسرائل هستند و اين چيزي است كه پدرشان به آنها گفته و دعايشان كرده است. هركدام از آنها را مناسب دعاي خودش بركت نمود.
29.  به آنها وصيت نمود گفت: من به اجداد خود ميپيوندم مرا نزد پدرانم در آن غاري كه در صحراي عِفرُون حيتي است به خاك بسپاريد.
30.  در همان غاري كه در صحراي مَخپِلا بر روي سطح مَمرِه در سرزمين كِنَعَن (کنعان) است كه اَوراهام (ابراهیم) آن صحرا را از عِفرُونحيتي براي زمين گورستان خريداري كرد.
31.  اَوراهام (ابراهیم) و سارا زنش را در آنجا دفن كردند. ييصحاق (اسحاق) و ريوقا زنش را آنجا مدفون ساختند و لِئا را آنجا به خاك سپردم.
32.  آن صحرا و غاري كه در آن است از فرزندان حِت خريداري شده است.
33.  يَعقُوو (یعقوب) وصيت كردن به فرزندانش را به پايان رسانيد. پاهايش را روي تختخواب به هم پيوسته جان تسليم كرد و به (درگذشتگان) قوم خويش پيوست.
توضیح
[1] امتياز خوابگاه يَعقُوو (یعقوب) در اين بود كه فرزنداني شايسته بارآورد.
[2] به فصل يازدهم از كتاب يشعياي نبي مراجعه شود.

*********


يوسف بر روي (جسد) پدر افتاده برايش گريه كرد و او را بوسيد.
2.      يوسف به ملازمانش، پزشکان، دستور داد پدرش را موميايي كنند. پزشكان، ييسرائل (اسرائیل) را موميايي كردند.
3.      (عمل موميايي) او چهل روز كامل وقت گرفت چونكه براي موميايي شدگان اين (مدت) وقت صرف ميشد. مصريان براي او هفتاد روز گريه كردند.
4.      روزهاي گريه براي وي سپري شد. يوسف به خانوادهي پَرعُوه (فرعون) چنين صحبت كرد. اگر اكنون در نظرتان آبرويافتهام لطفاً به گوش پَرعُوه (فرعون) اينطور صحبت كنيد.
5.      پدرم مرا سوگند داده گفت: اينك من ميميرم. در قبري كه در سرزمين كِنَعَن (کنعان) براي خود خريدهام آنجا، مرا به خاك بسپاريد و اكنون تمنا اينكه (اجازه دهي) عازم گردم و پدر خود را دفن كرده مراجعت نمايم.
6.      پَرعُوه (فرعون) گفت: عزيمت نموده پدرت را همانطوريكه سوگند داده است به خاك بسپار.
7.      يوسف براي دفن كردن پدرش عازم شد. تمام غلامان پَرعُوه (فرعون)، بزرگان خاندان (سلطنت) و پيران سرزمين مصر همراه وي عزيمت كردند.
8.      و همچنين تمام خانوادهي يوسف و برادران و خانوادهي پدرش (عازم شدند). فقط اطفال و گوسفندان و گاوانشان را در سرزمين گُوشِن جاگذاشتند.
9.      ارابه و اسب سواران هم با او عزيمت كردند. اردوي بسيار عظيمي بهوجودآمد.
10.  «تاگُورِنها آطاد» كه در طرف (غرب) يَردِن است آمده سوگواري بزرگ و بسيار سنگيني برگزار كردند. (يوسف) براي پدرش هفت روز عزاداري كرد.
11.  كِنَعَنیها (کنعانیها) ساكنين آن سرزمين، اين عزاداري در «گُورِنها آطاد» را مشاهده كردند گفتند: اين عزاداري سنگين مال مصريان است. به اين جهت اسمش را مصر عزادار كه در طرف (غرب) يَردِن است نام نهادند.
12.  پسرانش آن چنانكه به آنها وصيت كرده بود همانطور برايش عمل كردند.
13.  پسرانش او را به سرزمين كِنَعَن (کنعان) حمل نموده در غار صحراي مَخپِلا كه اَوراهام (ابراهیم) آنرا براي زمين گورستان از عِفرُون حيتي در مَمرِه بهعنوان مقبرهي ملكي خريداري كرده بود، به خاك سپردند.
14.  يوسف و برادرانش و تمام كساني كه براي به خاك سپردن پدر همراه او عزيمت نموده بودند بعد از به خاك سپردن پدرش به مصر بازگشتند.
15.  برادران يوسف در نظر گرفتند كه پدرشان درگذشته است. (با خود) گفتند مبادا يوسف به ما كينه ورزيده و تمام بديهايي را كه به او كرديم جداً با ما تلافي كند.
16.  (اشخاصي را فرستاده) سفارش كردند كه به يوسف بگويند پدرت قبل از درگذشتن چنين وصيت كرده است.
17.  به يوسف چنين بگوييد التماس دارم اكنون تقصير و خطاي برادرانت را عفو نمايي زيرا كه به تو بدي كردند. لذا تمنا اينكه تقصير بندگان خداوند پدرت را عفو نمايي. يوسف هنگام صحبت كردنشان به گريه افتاد.
18.  برادرانش هم رفتند و به حضور وي (بر زمين) افتادند. (گفتند): اينك ما غلام تو هستيم.
19.  يوسف به آنها گفت: ترسان نباشيد مگر من بهجاي خداوندم؟
20.  شما در فكر بدي كردن به من بوديد. خداوند از آن قصد نيكي داشت تا چون امروز عمل نموده قوم زيادي را زنده نگهدارد.
21.  حال ترسان نباشيد. من شما و اطفالتان را خوراك ميدهم. آنها را دلخوش كرده به آنها سخناني دلنشين گفت.
22.  يوسف و خانوادهي پدرش در مصر باقي ماندند. يوسف يكصد و ده سال زندگي كرد.
23.  يوسف از اِفرَیيم پسران پشت سوم را ديد. پسران «ماخير» پسر مِنَشه هم روي زانوان وي پرورش يافتند.
24.  يوسف به برادرانش گفت: من ميميرم و خداوند شما را حتماً مورد توجه قرار خواهد داد و شما را از اين سرزمين به سرزميني كه به اَوراهام (ابراهیم) و به ييصحاق (اسحاق) و به يَعقُوو (یعقوب) سوگند ياد كرد، خواهد برد.
25.  يوسف فرزندان ييسرائل (اسرائیل) را چنين سوگند داد. حتماً خداوند شما را مورد توجه قرار خواهد داد. استخوانهاي مرا از اينجا ببريد.
26.  يوسف يكصد و ده ساله درگذشت. او را موميايي كرده در مصر در تابوت گذاشتند.
پايان ترجمه كتاب بِرِشيت

***********************



دوازدهمین هفطارا- پاراشای وایخی









      پادشاهان      




    پادشاهان اول 2/1-2/12    



فصل دوم کتاب اول پادشاهان ، شرح روزهای آخر زندگی داوید هملخ در سال 2924عبری است. در این هفطارا او که آخرین روزها وشاید پایان حیات خود را در می یابد، شلمومو فرزند دلبند و جانشین تاج و تختش را فراخوانده، سخنانی سفارش گونه به وی میگوید: داوید در این وصیت نامه ، نخست و پیش از هر چیز، فرزندش را به پیروی بی چون و چرا از دستورها و فرایض خد-اوند که درتورا فرمان داده شده، می خواند و تنها راه پیروزی یکایک ملت ایسرائل را در پذیرش ، انجام دادن آیین و احکام الهی و اطاعت مشه می پندارد.
سپس با ابراز ناراحتی از کوتاهی کردن در مجازات یوآو- فرمانده کل لشگرش در نقشه پلیدانه کشتن اونز و عماسا- دو تن از سرداران بلند نشان سپاه ایسرائل به شلومو دستور می دهد تا پس از مرگ داوید، وی را به سزای کارهایش برساند. از دید دانشمندان و مفسران ایسرائل ، این خواسته به هیچ روی از دشمنی و کینه شخصی بر فرمانده لشگر خود سرچشمه نمی گرفت؛ بلکه اشاره ای بود به فرزندش که هنگام پادشاهی ، همواره عدالت کامل را در نظر داشته، درباره انجام دادن دقیق آن کوتاهی ننماید. نیز ناتوانی از خود نشان ندهد و فرایض تورا را رعایت کرده، بی هیچ سرپیچی یا مخالفت اجرا کند.
وصیت داوید خطاب به پسرش شلومو در متن این هفطارا ، تشابهی است با وصیت و آخرین بیانیه یعقوب آوینو به فرزندانش یا شواطیم ایسرائل که در پادشاهی ویحی آمده است.
به تفسیری ؛ همانندی این هفطارا و پاراشای مربوطش در متن آیه اول، سخن از فرارسیدن روزهای آخر و زمان درگذشت داوید است. این مطلب همچون آیه 29 فصل 47 پاراشای ویحی است که به روزهای پایانی زندگانی و رحلت حضرت یعقوب عالاو هشالوم اشاره دارد.

پادشاهان اول- فصل دو



1-و هنگامی که درگذشت داوید نزدیک شد و خود وی نیز آن را دریافت، فرزندش شلومو را که به جانشینی خویش برگزیده بود فراخوانده وی را چنین سخن گفت:2-"من هم اکنون به راه همه آفریده های پهنه زمین می روم تا سرانجام درگذرم.بنابراین نیرومند و قوی دل باش و پس از درگذشت من ، خود و احساساتت را مردانه پاس دار."3-"پیمان خد-اوندپرودگارت را نگاه داشته، تنها در راه او گام بردار. احکام ، اوامر و فرایضش را همان گونه که در تورای مشه نوشته شده، نگاه دار تا در همه راه های زندگی ات و هر سو که می روی، پیروز باشی."(همانند او مهربان و بخشنده باش)4-"تنها آن هنگام خواهد بود که خد-اوند کلامی را که درباره من فرموده پابرجا می سازد؛ چنانکه فرمود: ای داوید، اگر فرزندان تو راه زندگی خود را بپایند تا در پیشگاه من با تمام جانها و قلبهایشان با حقیقت و راستی گام بردارند و تا وقتی که چنین زندگی کنند؛ بی گمان، عضوی از خاندان تو بر تخت فرمانروایی کشور ایسرائل تکیه خواهد داشت."(داوید ، تنها راه بقای پادشاهی و استقلال مردم و کشور ایسرائل را پذیرش و انجام دادن کامل فرمانهای تورای مشه و پیروی بی چون و چرا از دستورهای الهی می داند.)5-"و اما تو فرزندم- شلومو از کاری که یوآو پسر صرویافرمانده کل سپاه من در حق من انجام داد با خبری، تو میدانی که وی با دو فرمانده و سردار دلیر لشگر ایسرائلاَونِر پسر نِر و عَماسا پسر یِتِرچه کرد و پنهانی نقشه پلیدی کشیده، آنان را با بی رحمی کشت. چنین با قتل ایشان هنگام صلح و آرامش ، بیهوده خون ریخت و خون جنگ و دشمنی را بر کمربند و کفشهای پای خود پاشید."(کتاب دوم شموئل : یوآو، اوشالوم پسر دیگر داوید را که بر پدرش قیام کرده بود، بر خلاف میل داوید کشت، نیز اونر را که از افسران سپاه و وفادار به شائول می بود و در نبردی برادر یوآو و عَسائِل را کشته بودبه انتقام خون برادرش از بین برد و عماسا سردار دیگر را با زیرکی و شقاوت نابود ساخت.)6-"پس از این رحد-ادها آگاهی، بینیش و انجام ده و نگذار که یوآو برای سیمای باشخصیت و فریبنده اش و موهای سپیدش ، به آرامش و سلامتی و بی بازخواست خون آن دو، این جهان را ترک کند."7-"اما درباره پسران بَرزیلای گیلعادی به ایشان احسان و مهربانی روا داشته، آنان را در میان بزرگانی که با تو بر سر سفره ات مینشینند بنشان، زیرا ایشان بودند که مرا هنگام گریز از دست برادرت اوشالوم یاری دادند."8-"و نیز آگاه باش که تو کسی را در دربار و کنار خود داری که نامش شیمعی پسر گِرا از خاندان بینیامین و اهل بِخوریم است . بدان که او با نشان والایش در دربار، دشمن من و خاندان من بود، زیرا در روزی که من رهسپار مَحَناییم بودم دیدم که با بدترین زبان به من ناسزا گفته ، دشنام و لعنت داد، اما هنگامی که وی در کرانه رود یَردِن نزد من رسید با فریبندگی زبان نرمش مرا واداشت تا برای او به ذات خد-اوند سوگند خورده، به وی بگویم که او را به سزای خطاکاری اش با شمشیر اعدام نخواهد کرد."9-"پس مپندار که وی معصوم و بی گناه است؛ زیرا تو مردی اندیشه ور خردمندی و در جایش تکلیف خود را خواهی دانست که سر فریبنده و سیمای به ظاهر زیبا و سفیدموی شمیعی را با خون مجازات خیانتکاری اش به دنیای آخرت بفرستی."(به تفسیر میدراش؛ شمیعی، سیاستمدار عالی نشان دربار داوید و از آموزگاران شلومو بود که در قیام اوشالوم، پنهانی به دشمنی و توطئه بر داوید، به سوی اوشالوم رفت؛ اما با شکست و کشته شدن وی ، بار دیگر می کوشید تا چاپلوسانه خود را به داوید و شلومو نزدیک سازد تا به دربار راه یابد.)10-و سرانجام پس از این رحد-ادها، داوید درگذشته ، در کنار پدرانش آرمید و در شهر داوید؛یعنی، سرزمین ایسرائل به خاک سپرده شد.11-داوید هملخ چهل سال بر سرزمین ایسرائل فرمانروایی کرده، 7 سال آن را در حِبرون و 33 سال دیگر را در یروشالییم به سر برد.12-پس از وی ، شلومو بر تخت سلطنت پدرش داوید نشسته، پادشاهی اش بسیار استوار و پابرجا شد.


اهنگ بسیار زیبا و قدیمی * ساز داوید * با صدای شیمی تبوری


שבת שלום 

ושבוע טוב 

با ارزوی

* شبات و هفته خوبی *

 برای شما 



No comments:

Post a Comment

POST توراه و هفطارای

Every Post's Information