12.10.2014

توره و هفطارا پاراشای ویشو ۱۲.۱۳.۱۴





تنـــــه   نـــــزن           טאנה  נאזאן     Tanehnazan






چهارشنبه شب بیست و پنجم 

ماه کیسلو برابر با هفدهم 

ماه  دسامبر ۲۰۱۴ میلادی

و بیست و ششم اذر ماه ۱۳۹۳ 

در ایران اشغالی



 اولین شب روشن کردن

 شمعهای عید پر شکوه

* نور و ازادی *

 * خنوکا *

   است که انرا به همه شما عزیزان 

 تبریک میگوئیم





 صنایع حیرت انگیز هوائی، 

زمینی و دریائی اسرائیل 












برادران یوسف او را به اسارت میفروشند

نقاشی کنستانتین فلاویتسگی ۱۸۵۵








1 .      يَعقُوو (یعقوب) در سرزمين كِنَعَن (کنعان) اقامتگاه پدرش ساكن شد.
2.      تاريخچهي خانوادهي يَعقُوو (یعقوب) اين است: يوسف هفدهساله بود با برادرانش گوسفندان را چوپاني ميكرد و او كودكي (خودآرا) و در كنار فرزندان بيلها و زيلپا زنان پدرش بود. يوسف اعمال بد برادرانش را به پدرش گزارش ميداد.
3.      ييسرائل (اسرائیل) يوسف را بيش از تمام فرزندانش دوست ميداشت، زيرا فرزند دوران پيري بود. پس براي او پيراهن راهراه درست كرد.
4.      برادرهايش كه متوجه شدند پدرشان او را از تمام برادرها بيشتر دوست ميدارد دشمن او شدند، و نتوانستند با مسالمت با او صحبت كنند.
5.      يوسف خوابي ديد و به برادرانش اطلاع داد. (برادرها) باز دشمنيبا او را افزايش دادند.
6.      به آنها گفت: لطفا رويايي را كه ديدهام بشنويد.
7.      اينك ما در صحرا دستههايي (از غله) ميبستيم كه دستهي (غله) من بلند شد و همچنين ايستاد و دستههاي (غله) شما گرد آمده به دستهي (غلهي) من سجده نمودند.
8.      برادرانش به او گفتند: آيا واقعاً بر ما پادشاهي خواهي كرد يا به ما حكمراني خواهي نمود و بهخاطر خوابها و سخنانش باز دشمني با او را افزايش دادند.
9.      باز روياي ديگري ديد. آن را براي برادرانش تعريف كرد. گفت: باز خواب ديدم كه اينك خورشيد و ماه و يازده ستاره به من سجده ميكنند.
10.  براي پدرش و برادرانش تعريف كرد، پدرش به او پرخاش كرد و به وي گفت: اين چه خوابي است كه ديدي؟ آيا واقعاً من و مادرت و برادرانت آمده تا زمين به تو سجده خواهيم كرد؟
11.  برادرانش به او حسد بردند. ولي پدرش اين موضوع را (در خاطر) نگهداشت.
12.  برادرانش رفتند كه گوسفندان پدرشان را در «شِخِم» بچرانند.
13.  ييسرائل (اسرائیل) به يوسف گفت: مگر نه اينست كه برادرانت در شِخِم چوپاني ميكنند، بيا تو را نزد ايشان بفرستم. به او گفت حاضرم.
14.  (يَعقُوو (یعقوب)) به او گفت: اكنون برو از سلامتی برادرانت و سلامتی گوسفندان جويا شو و براي من خبري بياور. او را از درهي حِورُون فرستاد. به شِخِم وارد شد.
15.  مردي او را يافت كه اينك در صحرا سرگردان است. آن مرد از او چنين پرسيد: چه كسي را جستجو ميكني؟
16.  گفت: من برادرانم را جستجو ميكنم، لطفا بگو كجا چوپاني ميكنند.
17.  آن مرد گفت از اينجا كوچ كردند شنيدم كه ميگفتند: به دُوتان برويم. يوسف دنبال برادرانش رفته آنها را در دُوتان يافت.
18.  او را از دور ديدند و پيش از آنكه به آنها نزديك شود، براي او توطئه چيدند که بكشندش.
19.  به يكديگر گفتند: اينك صاحب روياها ميآيد.
20.  اكنون بياييد او را كشته در يكي از اين چاهها بيندازيم و بگوييم حيوان وحشي او را خورده است و ببينيم خوابهايش چه ميشود؟
21.  رِئووِن (اين را) شنيد. او را از دستشان رهانيده گفت به جانش آسيب نرسانيد.
22.  رِئووِن براي اينكه او را از دست آنها خلاص كند و به سوي پدرش برگرداند به آنها گفت: قتل نكنيد او را به اين چاهي كه در اين بيابان است بيندازيد. به او دست درازي نكنيد.
23.  موقعي كه يوسف به برادرانش رسيد (آنها) پيراهن يوسف، پيراهن راهراهي كه در تن اوبود، از تن او بيرون آوردند.
24.  او راگرفته به چاه انداختند و چاه خالي بود و در آن آب نبود.
25.  نشستند غذا بخورند. چشمانشان را بلند كرده ديدند کاروان ييشمِعِليم از گيلعاد ميآيد و شترانشان مواد معطر، بلسان و صمغ حمل كرده، ميبرند تا به مصر وارد كنند.
26.  يهودا به برادرانش گفت: چه نتيجهاي دارد كه برادرمان را كشته خونش را مخفي نمایيم.
27.  بياييد او را به ييشمِعِليم بفروشيم. در مرگ او دست نداشته باشيم زيرا برادر ما، تن ما است. برادرانش پذيرفتند.
28.  اشخاص ميدياني بازرگان ميگذشتند. يوسف را از چاه بالا كشيده بيرون آوردند. يوسف را به ييشمِعِليم به (بهاي) بيست كِسِف (واحد پول) فروختند. يوسف را به مصر بردند.
29.  رِئووِن بسوي آن چاه برگشت و (ديد) اينك يوسف در چاه نيست. لباسهاي خود را پاره كرد.
30.  پيش برادرانش برگشته گفت: بچه نيست، من به كجا بروم؟
31.  پيراهن يوسف را برداشتند بز نر جواني را سر بريده پيراهن را در آن خون فرو بردند.
32.  آن پيراهن راهراه را فرستادند. (حاملين) نزد پدر آنها آورده گفتند اين را پيدا كرديم. لطفا شناسايي كن آيا پيراهن پسرت است يا نه؟
33.  (يَعقُوو (یعقوب)) آن را شناخته گفت پيراهن پسرم است. حيوان وحشي او را خورده است. حتما يوسف دريده شده است.
34.  يَعقُوو (یعقوب) لباسهاي خود را دريده (به علامت عزا) پلاس پوشيد و بهخاطر پسرش روزهاي زيادي سوگواري كرد.
35.  تمام پسران و دخترانش[1] براي تسلي او برخاستند. از تسلي پذيرفتن خودداري مينمود، ميگفت: سوگوار نزد پسرم به گور خواهم رفت. پدرش (ييصحاق (اسحاق)) براي او ميگريست.
36.  مِدانيها، او (يوسف) را در مصر به پُوطيفَر خواجه سراي پَرعُوه (فرعون) امير جلادان فروختند.
 توضیح
[1] اشاره به عروسها و نوههاست



oseph’s Brothers Sell Him into Captivity 
(1855 painting by Konstantin Flavitsky)




1.      در آن وقت بود كه يِهودا از پيش برادرانش سرازير شده و به سوي مردي عَدولامي كه نامش حيرا بود رفت.
2.      آنجا يِهودا دختر مرد بازرگاني را كه اسمش «شوعَ» بود، ديد و با وي ازدواج نمود. با او همبستر شد.
3.      (آن زن) باردار شده پسري زاييد (يِهودا) نامش را عِر گذاشت.
4.      باز باردار شده پسري زایيد (زن يهودا) اسمش را اُونان خواند.
5.      بار ديگر پسر زایيد و نامش را شِلاه نهاد. موقع زايمان، او (يِهودا) در كِزيو بود.
6.      يِهودا براي عِر نخستزادش همسري گرفت كه اسمش تامار بود.
7.      عِر نخستزاد يِهودا در نظر خداوند بد بود. خداوند او را كشت.
8.      يِهودا به اُونان گفت: زن برادرت را بگير فرمان ياوام (اختيار كردن زن برادر بيبچه بعد از فوت شوهرش) را دربارهي او اجرا كن و نسلي براي برادرت بهوجود آور[1].
9.      اُونان ميدانست كه آن نسل از آن او نخواهد بود. موقعي كه با زن برادرش نزديكي ميكرد براي اينكه نسلي به برادر ندهد بر زمين انزال ميكرد.
10.  آنچه ميكرد به نظر خداوند بد آمد. (خداوند) او را هم كشت.
11.  يِهودا به عروس خود تامار گفت: در خانهي پدرت بيوه بمان تا شِلاه پسرم بزرگ شود چونكه (با خود) ميگفت مبادا او هم مثل برادرانش بميرد. تامار رفت و در خانهي پدرش ماند.
12.  زمان (بيوگي او) زياد شد. دختر «شوعَ» زن يهودا فوت كرد. يِهودا تسلي يافته او و حيرا رفیق عَدولاميش نزد پشمچينان گوسفندانش به تيمناه رفتند.
13.  به تامار اينطور خبر داده شد. اينك پدر شوهرت براي چيدن (پشم) گوسفندانش به تيمناه عزيمت ميكند.
14.  نظر به اينكه ديد شِلاه بزرگ شده و او به همسري شِلاه درنيامده است لباس بيوگياش را از خود دور نموده خود را با حجاب پوشانيد و در آستانهي «عِينييم» كه سر راه «تيمناه» بود نشست.
15.  يِهودا او را ديد و چون (تامار) رويش را پوشانده بود تصور كرد فاحشه است.
16.  راه را به طرف وي كج كرد. چون كه نميدانست كه وي عروسش است گفت بيا اكنون با تو نزديكي كنم. گفت به من چه ميدهي تا با من نزديكي كني؟
17.  گفت من بزغالهاي از گلهبرايت خواهم فرستاد. گفت اگر تا فرستادنت گرُوی بدهی.
18.  گفت گرُوي چيست كه به تو بدهم؟ گفت مُهر و كمربند و عصايي كه در دستت است. (يِهودا آنها را) به او داد. با وي نزديكي نمود. (وي) از او باردار شد.
19.  برخاست و رفت و حجابش را از روي خود برداشت و لباس بيوگياش را پوشيد.
20.  يِهودا بزغاله را توسط رفيق عَدولاميش فرستاد كه گروي را از دست آن زن بگيرد. ليكن پيدايش نكرد.
21.  از مردم محلش چنين پرسيد: فاحشهاي كه در «عِينييم» بر سر راه بود كجاست؟ گفتند: در اين جا فاحشهاي نبوده است.
22.  نزد يِهودا برگشته گفت او را نيافتم و مردم آن مكان هم گفتند در اين جا فاحشهاي نبوده است.
23.  يِهودا گفت (آن گروي را) براي خودش بردارد مبادا ما خفيف شويم. اينك من اين بزغاله را فرستادم و تو او را نيافتي.
24.  تقريبا سهماهه آبستن بود كه به يِهودا چنين خبر داده شد. تامار عروست فاحشگي كرده است و اينك از فاحشگي هم باردار است. يِهودا گفت او را بيرون بياوريد تا سوزانده شود.
25.  چون او بيرون آورده شد (گروي را) نزد پدرشوهرش فرستاد كه بگويد من از مردي كه اينها مال اوست باردار هستم. (تامار) گفت لطفا شناسايي كن اين مُهر و كربند و عصا مال كيست؟
26.  يِهودا (آنها را) شناخته گفت راست ميگويد از من (باردار) است. چونكه وي را به شِلاه پسرم ندادم و ديگر با او همخوابي نكرد.
27.  هنگام زایيدن (معلوم شد) در شكمش دوقلو است.
28.  در وقت زایيدنش بود كه بچهاي دست (بيرون) داد. قابله (دست را) گرفت و نخ قرمزي بر دستش گره زد، بدين معني كه اين اول بيرون آمد.
29.  واقع شد هنگاميكه دستش را برميگرداند اينك برادرش بيرون آمد. (قابله) گفت چگونه رخنهاي براي خود ايجاد كردي. اسمش را پِرِص گذاشت.
30.  بعداً برادرش كه آن نخ قرمز را بر دست داشت بيرون آمد اسمش را زِرَح گذاشت.
 توضیح
[1] بهموجب فرمان ياوام اگر مردي فوت كند كه از او فرزندي باقي نمانده باشد، لازم است برادر آن مرد با زن برادر متوفي ازدواج كند تا نسلي از برادرش باقي بماند.



یوسف خوابیرا که دیده برای برادرانش تعریف میکند

نقاشی ابرنگ بین سالهای ۱۸۹۶-۱۹۰۲ جیمز تیسو



1.      و يوسف به مصر برده شد و پُوطيفَر مردي مصري كه خواجه سراي پَرعُوه (فرعون) و امير جلادان بود او را از دست ييشمِعِليم كه وي را به آنجا آورده بودند خريداري كرد.
2.      خداوند با يوسف بود. او مرد كاميابي شد و در خانهي ارباب مصريش كه به آنجا آورده شده بود، باقي ماند.
3.      ارباب او ملاحظه ميكرد كه خداوند با اوست و هرچه او ميكند خداوند به او توفيق ميبخشد.
4.      پس يوسف در نظر او آبرويافته و به او خدمت ميكرد (اربابش) او را بر امور خانه گماشت و هرچه داشت به دست او سپرد.
5.      از آن وقتي كه او را بر امور خانه و هرچه داشت گماشت، خداوند خانهي آن مصري را بهخاطر يوسف بركت داد. بركت خداوند در هرچه در خانه يا در صحرا داشت پديدار شد.
6.      پس آنچه داشت بهدست يوسف سپرد. از آنچه در اختيار او بود اصلاً خبري نداشت مگر از ناني كه ميخورد. (اشاره به زنش) و يوسف خوشقيافه و زيبا بود.
7.      بعد از اين موضوعها بود كه زن اربابش چشمان خود را به سوي يوسف بلند كرده گفت: با من همبستر شو.
8.      (يوسف) امتناع ورزيده به زن اربابش گفت: اينك آقايم خبر ندارد در خانهي او چيست و آنچه را دارد به دست من سپرده است.
9.      از من بزرگتر در اين خانه نيست. چيزي را از من مضايقه نداشته است مگر تو را بهخاطر اينكه زنش هستي. پس چگونه من اين بدي بزرگ را بكنم و در پيشگاه خداوند مرتكب خطا بشوم.
10.  همه روزه او با يوسف همينطور صحبت ميكرد و (وي) از او اطاعت نمی کرد که با او همبستر شود و (یا) با او باشد.
11.  در چنان روزي كه كسي از اهل خانه در خانه نبود (يوسف) براي انجام كارش به خانه آمد.
12.  (زن) لباس او را گرفته گفت با من همبستر شو. (يوسف) لباسش را در دست او رها نموده گريخت و بيرون رفت.
13.  هنگاميكه دید (يوسف) لباسش را كه در دست وي بود رها كرد و به خارج گريخت.
14.  اهالي خانه را صدا زده به آنها چنينگفت: ببينيد مردي عِبري براي ما آورده است كه با ما شوخي كند. پيش من آمد كه با من همبستر شود، فرياد بلندي برآوردم.
15.  چنين رخ داد همينكه شنيد كه صدايم را بلند كرده فرياد برآوردم لباسش را نزد من رها كرده گريخت و بيرون رفت.
16.  (آن زن) تا آمدن اربابش به خانهي خود لباس او را نزد خود نگاه داشت.
17.  برطبق همان مطالبي كه گفته بود با وي (با شوهرش) صحبت كرد. آن غلام عِبري را كه براي ما آوردي نزد من آمد كه با من شوخي كند.
18.  چنين رخ داد، همينكه صداي خود را بلند نموده فرياد زدم لباسش را نزد من رها كرد و به خارج گريخت.
19.  به محض اينكه ارباب (يوسف)، سخنان زن را شنيد كه به او ميگفت غلامت با من چنين كارهايي ميكرد، خشم او افروخته شد.
20.  ارباب يوسف، او را گرفته و در زندان، جايي كه زندانيان پادشاه محبوس بودند گذاشت، (يوسف) آنجا در زندان ماند.
21.  خداوند با يوسف بود و احسان (خود) را به او ارزاني داشت و او را در نظر رئيس زندان عزت داد.
22.  رئيس زندان تمام زندانيهايي را كه در آن زندان بودند به دست يوسف سپرد و تمام كارهايي كه آنجا ميكردند زير نظر او بود.
23.  از آنجاييكه خداوند با او بود و هرچه ميكرد خداوند او را موفق مينمود، رئيس زندان به آنچه كه در زير دست او بود رسيدگي نميكرد.


یعقوب روپوش یوسف را مشاهده میکند
نقاشی بین سالهای ۱۸۱۶-۱۸۱۷ توسط
 فریدریک ویلهلم شادو


1.      بعد از اين موضوعها بود كه آبدار مخصوص پادشاه مصر و نانواي مخصوص نسبت به آقايشان پادشاه مصر خطا كردند.
2.      پَرعُوه (فرعون) بر دو خواجه سرايانش، بر رئيس آبدارها و رئيس نانواها غضب كرد.
3.      پس آنها را در بازداشتگاه زندان امير جلادان، محلي كه يوسف در آنجا زنداني بود گذاشت.
4.      امير جلادان، يوسف را بر آنها گمارد. او به آنها خدمت ميكرد. مدتي در بازداشتگاه بودند.
5.      آبدار و نانواي پادشاه مصر كه در آن زندان محبوس بودند هر دو در يك شب خواب ديدند. هر يك خواب خود را با تعبير مخصوص آن در خواب ديد. (ولي تعبيرها را فراموش كردند).
6.      بامدادان يوسف نزد آنها آمده آنها را ديد كه اينك افسردهاند.
7.      از خواجهسرايان پَرعُوه (فرعون) كه با او در بازداشتگاه زندان اربابش بودند چنين پرسيد: چرا امروز قيافههايتان افسرده است؟
8.      به او گفتند: خواب ديديم و تعبيركنندهاي براي آن نيست. يوسف به آنها گفت مگرنه اين است كه تعبيرها متعلق به خداوند است. لطفاً براي من تعريف كنيد.
9.      رئيس آبدارها خوابش را براي يوسف تعريف كرده به او گفت: اينك در خوابم (ديدم درخت) تاكي پيش رويم است.
10.  در آن تاك سه شاخه بود و بهنظر ميرسيد غنچهاش شكفته ميشود. خوشههايش انگور رسيده داد.
11.  جام پَرعُوه (فرعون) در دستم بود. انگورها را گرفتم و در جام پَرعُوه (فرعون) فشرده و جام را بر كف دست پَرعُوه (فرعون) نهادم.
12.  يوسف به او گفت تعبيرش اين است: سه شاخه سه روز است.
13.  سه روز ديگر پَرعُوه (فرعون) سرافرازت خواهد كرد و به مقامت باز خواهد گردانيد و به رسم سابق كه آبدارش بودي جام پَرعُوه (فرعون) را بهدستش خواهي داد.
14.  اميد اينكه، هنگاميكه خوشبخت گردي پيش خودت مرا ياد كني و خواهشمندم با من احسان نمايي و مرا به پَرعُوه (فرعون) يادآور شوي تا مرا از اين خانه بيرون آوري.
15.  چونكه حقيقتاً از سرزمين عِبريان دزديده شدهام و اينجا هم كاري نكردم كه مرا در زندان بگذارند.
16.  رئيس نانوايان ديد كه يوسف خوب تعبير كرد به او گفت: اينك در رويايم (ديدم) سه سبد سوراخدار روي سرم بود.
17.  و در سبد بالايي از هر (نوع) خوراكي پَرعُوه (فرعون) محصول نانوايي بود و پرنده، آنها را از سبد روي سرم ميخورد.
18.  يوسف جواب داده گفت: تعبيرش اين است، سه سبد سه روز است.
19.  سه روز ديگر پَرعُوه (فرعون) سرت را از تنت جدا ميسازد و تو را بهدار ميآويزد و پرنده گوشتت را از تنت ميخورد.
20.  روز سوم، زادروز پَرعُوه (فرعون) بود. براي همهي غلامانش ضيافتي ترتيب داد. رئيس آبدارها و رئيس نانوايان را در ميان غلامانش بهخاطر آورد.
21.  رئيس آبدارها را به مقام آبداريش بازگردانيد و (او) جام بر كف دست پَرعُوه (فرعون) نهاد.
22.  رئيس نانوايان را همانطور كه يوسف براي آنان تعبير كرده بود به دار آويخت.
23.  رئيس آبدارها يوسف را به ياد نياورد (بلكه) فراموشش كرد



نهمین هفطارا - ویشو

عاموس ۲/۶-۳/۸

اگر شبات حنوکا باشد، زخریا  ۴/۷-۲/۱۴ خوانده میشود

عاموس از انبیای ایسرائل و گروه دوازده پیامبران (مانند هوشع، عوبدیا، یونا و ملاخی) است که به سبب کوتاهی متن کتابهایشان، همه نبوتها در یک کتاب یا یک بخش و به نام دوازده پیامبران در کتاب مقدس گنجانده شده است.

عاموس که به تایید مفسران ایسرائل، در پایان سلطنت عوزیاهوی پادشاه در یهودا (جنوب ایسرائل) و یروبعام دوم در شومرون (شمال) حدود سال 3150 عبری نمایان شده بود، 50 سال مردم ایسرائل را در یهودا و شومرون ارشاد میکرد. وی که پیش از پیامبری، انسانی بسیار ساده، بی آلایش و چوپان می بود، با بیانی استوار و روشن در دورانی که افزایش خطر حمله آشوری ها(سوریه باستان) به ایسرائل پیاپی افزوده می شد، آنها را هر چه بیشتر به پرهیزکاری، احسان و دلجویی از ضعیفان فرا می خواند
عاموس برای یهودیان نبوت میکند که خد-اوند از درگاه بخشنده و پر مهرش، اگر سه گناه کبیره انسانها، یعنی بت پرستی، زنا و قتل را به گونه ای بردباری فرماید، چهارمین گناه کبیره را نادیده نگرفته و نخواهد بخشید.
او این چهار گناه کبیره و نابخشودنی را برای بشر، ستم به ضعیفان و بهره وری نابجا از حقوق آنها می نماید که در نتیجه آز و توانگری اجتماعی و مالی ثروتمندان رخ می دهد. وی قوم ایسرائل را هشدار می دهد که به سبب برگزیده بودنشان، در برابر این گناه کبیره از خشم الهی دور نمانده، نسبت به مردم دیگر مجازات بیشتری خواهند شد.
همانندی این هفطارا با پاراشای ویشو، در نخستین آیه آن است. اشاره عاموس به فروش انسانی پرهیزکار در برابر چند سکه نقره، تشابهی است با فروختن یوسف به دست برادرانش در برابر چند سکه نقره که درپاراشای ویشو آمده است.

تمثیل روسی از
 *‌عاموس پیامبر * . 
این تصویر متعلق به قرن ۱۸ میلادی است 
که در یکی از صومعه های واقع در روسیه
 به نام « کیژی » قرار دارد





عاموس- فصل دو 
۶ - خد-اوند چنین می فرماید:

"اگر سه گناه کبیره(بت پرستی، زنا و قتل) را میان قوم بشکیبم، چهارمین گناه کبیره را که ستم به درماندگان است، نپذیرفته، به سخت ترین مجازات محکوم می کنم؛ زیرا فروش پرهیزکاران و صدیقان به بردگی در برابر چند سکه نقره، یا جابجایی تهیدستی را با جفتی کفش تحمل نخواهم کرد."
7- "توانگران آزمند و بخیل بر غبار خاکی که بر سر تهیدستان است، چشم طمع دوخته؛ فروتنان و قانعان را از راه راست کج می سازند . پدر و پسر در کمال غرور و بی شرمی با دختری هم آغوش می شوند تا نام مقدس مراخوار و بی حرمت نمایند."
8-"آنان با جامه های وقف شده بر فقرا در مجالس اشرافی خوش گذرانده ، در معبدهای بت پرستی، شراب بی گناهان و محکومان را می نوشند."(ثروت و دارایی نه تنها انسان را آزمندتر می کند، می تواند هر چه بیشتر به سوی غرور، از خود بی خبری، ستم به ضعیفان و خوار نمودن نام الهی بکشاند.)
9-"منخد-اوند ، اموری ها را که نیرومند ترین مردم کنعان بودند با داشتن اندام و قامتهای غول پیکر چون درختهای سرو آزاد و تنومند، مانند درختان بلوط در پیش چشم ملت ایسرائل نابود کردم. سران بلند پایه شان را که همچون میوه های سر درختشان بودند، با افسران کم نشانشان که همانند ریشه های درختانشان می بودند ویران کردم."
10-"شما قوم ایسرائل را نیز از سرزمین مصر آورده، چهل سال در صحرا پشتیبانی و ره نمودم تا بر سرزمین اموری ها چیره شوید."
11-"و آنگاه از میان فرزندان شما قوم ایسرائل شماری را به پیامبری برگزیدم و برخی از نوجوانانتان در اوج جوانی ، خودشان را نذر خدمت به من وقف کردند."
خد-اوند می فرماید :"ای فرزندان قوم ایسرائل ، آیا به راستی چنین نبوده است؟"
12-"اما در برابر، شما ایسرائل نذرشدگان و وقف شدگان مرا به نوشیدن شراب و بطلان نذرشان وا داشتید. به پیامبران من حکم کردید تا نبوت نکنند." (مخالفت با پیامبران و سرپیچی از دستورها و نبوتهایشان ، دشواری و رنجی بود که خود عاموس در پیوند با قوم ایسرائل گریبانگیرش بود.)
13-"هم اکنون منخد-اوند ، کمر شما قوم ایسرائل را برای گناهانتان خم می سازم، همچون ارابه ای که زیر سنگینی بار خرمن هم شده است."
14-"پرنده به دونده زمینی خواهد باخت. نیرومند، نیرویش را از دست میدهد و ابر قدرت نمیتواند خود را رها سازد."
15-"تیرانداز در برابر دشمنش ایستادگی نخواهد کرد. دونده تیز رو نمی تواند برهد و بگریزد و سوارکار ماهر نمی تواند جانش را بپاید."
16-خد-اوند می فرماید:"دلیرترین و شجاع ترین قدرتمند نیز با پای برهنه خواهد گریخت. تصویر روز مهیب داوری الهی چنین خواهد بود."
(نبوت و پیش بینی های عاموس ، چندی بعد با شکست قوم و کشور ایسرائل در برابر آشوری ها به واقعیت پیوست که دلیل آن را فساد اخلاقی، اجتماعی، بی عدالتی و ستم قوم ایسرائل میپندارد.)
فصل سه
1-و ای فرزندان ایسرائل، کلامهایی را که خد-اوند درباره شما فرموده است، گوش فراگیرید و بشنوید درباره همه قوم ایسرائل که من- قادر مطلق از سرزمین مصر بیرون آوردم ، خطاب مینمایم.
2-"از میان تمامی مردم(وقت) زمین، تنها شما قوم ایسرائل را شناخته و برای خود برگزیده ام، بنابراین ، از شما انتظار پرهیزکاری بسیار بیشتری دارم و شما را به سزای همه گناهان و نافرمانیهایتان خواهم رساند."
(خد-اوند از نزدیکان و برگزیدگان خود انتظار بیشتری دارد؛ زیرا نزدیکانشان بیشتر به راه او نزدیک و از خواسته های او آگاهند . پس خطای آنها را مجازات شدیدتر میکند.)
3-آیا دو نفر بی همدلی درکنار هم گام بر می دارند؟
(آیا می پندارید که ناوی منعاموس بی تایید و هدایت من می تواند نبوت کند وهشدار بدهد؟ پس به سخنان و هشدارهایشان ایمان آورید.)
4-"آیا شیر جنگل در نبود طعمه خواهد خروشید؟ آیا شیر جوان تا هنگامی که طعمه ای را به دست نیاورده ، از کمینگاهش ندایی بر می آورد؟"
5-"آیا پرنده ای بیهوده و بی طعمه در تور صیادان بر زمین به دام خواهد افتاد؟ آیا تو را بیش از آنکه چیزی شکار کنند، از زمین بر می دارند؟"
6-"اگر در شهر شوفار نواخته شود، آیا نباید مردمان آن شهر بر خود بلرزند؟ و سرانجام آیا می شود که بدبختی گریبانگیر شهری شود که به خواست الهی نباشد."
(آیه های 4-6: آیا ملت ایسرائل نمی پندارد که حد-ا بیهوده آنان را سزا داده و سختی و شکست های ایشان بی دلیل بوده است؟ بدانید که تمام مجازاتهای آنها تنها برای خطای خودشان بوده و خواهد بود .)
7-"آسوده باشید که خد-اوند هرگز بی نمودن خواسته هایش و پیش از هشدارهای خادمانش که پیامبران او هستند ، امری یا مجازاتی را مقدر نمی سازد."
8-"اینک شیر می خروشد؛ کیست که از شکوه آوایش نهراسد؟ خد-اوندپروردگار شما کلامهایش را امر فرموده است؛ کیست که با فرمانبری و اجرای خواسته ها و دستورهایش شایسته پیامبری نباشد؟"
(با پیروی کامل از فرمانهای الهی، یکایک افراد ایسرائل می توانند نبوت کنند.)
 





چهارشنبه شب هفدهم ماه دسامبر ۲۰۱۴ اغاز مراسم روشن کردن اولین شمعهای * خنوکا *


هفته
پیش روی خوبی
 را برایتان ارزو میکنیم

שבוע טוב ומבורך



No comments:

Post a Comment

POST توراه و هفطارای

Every Post's Information