10.29.2014






تنـــــه   نـــــزن           טאנה  נאזאן     Tanehnazan

















اوراهام و ملکی سدک
Abram and Melchizedek
 (painting circa 1625 by Peter Paul Rubens)

  • ח׳ בְּחֶשְׁוָן תשע״ה
هشتم مـــــــــاه خشوان ۵۷۷۵
اول مــــــــاه نوامبــــــر ۲۰۱۴
دهــــم مــــــــــاه ابان  ۱۳۹۷ 
در ایــــــــــران اشغالــــــــی
پاراشای لــــــــخ - لخـــــــا








سردبیر داوید فاخری
*******************

* توراه - پاراشای - لخ، لخا *

 * مهاجرت اوراهام * از اور به کنعان
 (1850 painting by József Molnár)



پاراشاي لِخلِخا-فصل دوازدهم

1.      خداوند به اَورام گفت از كشورت و از زادگاهت و از خانهي پدرت به سرزميني كه به تو نشان خواهم داد، برو.
2.      تو را به قوم بزرگي مبدل خواهم كرد. تو را بركت نموده، نامت را بزرگ خواهم كرد تا نمونهي بركت گردي.
3.      بركتكنندگانت را بركت و نفرين كنندهات را لعنت خواهم كرد. تمام قبايل زمين به وسيلهي تو بركت يابند.
4.      اَورام همانطور كه خداوند به وي گفته بود، حركت كرد. لُوط (هم) همراهش رفت. اَورام موقع خارج شدن از حاران هفتاد و پنج ساله بود.
5.      اَورام و زنش سارَي و پسر برادرش لُوط و تمام اموالي را كه بدست آورده بودند و اشخاصي را كه (اَورام و سارَي) در حاران ارشاد كرده بودند برداشتند و براي رفتن به سرزمين كِنَعَن (کنعان) با خود بردند. پس (از حاران) خارج گشته به سرزمين كِنَعَن (کنعان) وارد شدند.
6.      اَورام در آن سرزمين تا محل شِخِم و تا اِلُون مُورِه رفت و آمد مينمود. آن وقت قبيلهي كِنَعَنی (کنعانی) در آن سرزمين بود.
7.      خداوند به اَورام ظاهر شده گفت: اين سرزمين را به نسلت خواهم داد. آنجا قربانگاهي براي خداوند كه به او ظاهر شده بود بنا كرد.
8.      از آنجا به سوي كوه شرق بِت اِل كوچ نموده چادرش را برافراشت. بِت اِل در غرب، عَي در شرق آن (كوه) بود. آنجا قربانگاهي براي خداوند بنا نمود و (آنرا) بنام خداوند ناميد.
9.      اَورام كوچكنان به سوي نِگِو مسافرت ميكرد.
10.  در آن سرزمين قحطي شد. نظر به اينكه قحطي در آن سرزمين شديد بود، اَورام به مصر وارد شد تا در آنجا اقامت كند.
11.  همين كه نزديك بود به مصر وارد گردد به سارَي زنش گفت اينك دانستم كه تو زن زيبارویي هستي.
12.  همانا موقعيكه مصريها تو را ببينند، خواهند گفت اين زنش است، مرا كشته، تو را زنده ميگذارند.
13.  لطفاً بگو تو خواهر مني. براي اينكه بهخاطر تو بهمن خوبي شود و بهخاطر تو وجودم زنده بماند.
14.  موقع وارد شدن اَورام به مصر، مصريها آن زن را ديدند كه بسيار زيباست.
15.  سرداران پَرعُوه (فرعون) او را ديده، او را نزد پَرعُوه (فرعون) ستودند. پس آن زن بهخانهي پَرعُوه (فرعون) برده شد.
16.  (پَرعُوه (فرعون)) بهخاطر وي به اَورام خوبي كرد. (اَورام) داراي گوسفندان و گاوان و خران و غلامان و كنيزان و ماده الاغان و شتران شد.
17.  بهخاطر سارَي زن اَورام، خداوند، پَرعُوه (فرعون) و خاندانش را دچار بلاهاي بزرگي نمود.
18.  پَرعُوه (فرعون)، اَورام را صدا زده گفت: اين چه كاري است كه به من كردي؟ چرا به من نگفتي كه او زنت است؟
19.  چرا گفتي خواهرم است كه من او را به همسري خود درآورم؟ حالا اين زنت را بردار و برو.
20.  پَرعُوه (فرعون) در مورد وي به افراد (خود) دستور داد. او و زنش را با آنچه داشت، روانه كردند
لِخلِخا-فصل چهاردهم
1.      در روزگار اَمرافِل پادشاه شينعار، اَريُوخ پادشاه اِلاسار، کِدُر لاعُومِر پادشاه عِلام و تيدعال
پادشاه گُوييم بود.
2.      كه آنها با بِرَع پادشاه سِدُوم و بيرشَع پادشاه عَمُورا، شينآو پادشاه اَدما و شِم اِوِر پادشاه صِوُوييم و پادشاه بِلَع كه همان صُوعَر است، جنگ كردند.
3.      تمام اينها كنار عِمِق هَسيديم كه همان درياي نمك است به هم پيوستد.
4.      (اينها) دوازده سال کِدُرلاعٌومِر را بندگي نموده بودند و سال سيزدهم شورش كردند.
5.      در سال چهاردهم کِدُرلاعُومِر و پادشاهاني كه با او بودند آمده رِفائيم را در عَشتِرُوت قَرنييم و زوزيم را در هام و اِميم را، در شاوِه قيرياتَييم در هم كوبيدند،
6.      حُوري را در كوهشان، سِعير تا اِلپاران كه سمت صحراست.
7.      سپس برگشتند و به عِين ميشپاط كه قادِش است آمده تمام صحراي عَمالِقي را در هم كوبيدند و همينطور اِمُوري ساکن حَصَصُون تامار را.
8.      پادشاه سِدُوم و پادشاه عَمُورا و پادشاه اَدما و پادشاه صِوُوييم و پادشاه بِلَع كه صُوعَر است خارج شده در عِمِق هَسيديم مقابل آنها صفآرايي كردند.
9.      مقابل کِدُرلاعُومِر پادشاه عِلام تيدعال پادشاه گُوييم، اَمرافِل پادشاه شينعار و اَريُوخ پادشاه اِلاسار چهار پادشاه مقابل پنجتا.
10.  و عِمِق هَسيديم پر از چاههاي قير بود. پادشاه سِدُوم و (پادشاه) عَمُورا گريخته آنجا افتادند و بازماندگان به كوه گريختند.
11.  (فاتحان) تمام اموال سِدُوم و عَمُورا را و تمام خوراكشان را برداشتند و رفتند.
12.  لُوط پسر برادر اَورام كه ساكن سِدُوم بود و اموالش را نيز برداشتند و رفتند.
13.  آن رهايي يافته آمد و به اَورام عيوري اطلاع داد. وي در بلوط زارهاي مَمرِه اِمُوري كه برادر اَشكُول و برادر عانِر است ساكن بود و اينان همپيمانان اَورام بودند.
14.  اَورام شنيد كه (پسر) برادرش اسير شده است. سيصد و هجده نفر خانهزادگان كارآزمودهاش را بسيج كرد و (فاتحان) را تا «دان» تعقيب نمود.
15.  هنگام شب او و غلامانش عليهشان جوخه جوخه شده و آنها را در هم كوبيد و تا حُووا كه سمت چپ دمشق است آنها را دنبال كرد.
16.  تمام اموال را پس گرفت و لُوط برادر خود و اموالش را هم باز آورد و همچنين زنان و اهالي را.
17.  پس از اينكه از در هم كوبيدن کِدُرلاعُومِر و پادشاهاني كه با او بودند بازگشت، پادشاه سِدُوم در درهي شاوِه كه درهي سلطان است به استقبال او آمد.
18.  و مَلكي صِدِق پادشاه شالِم كه كاهن قادر متعال بود نان و شراب آورد.
19.  (اَورام را) بركت نموده گفت: اَورام از جانب قادر متعال مالك آسمان و زمين متبارك باد.
20.  و متبارك هست قادر متعال كه دشمنانت را به دستت تسليم كرد. اَورام از همه (چيز) ده يك به او داد.
21.  پادشاه سِدُوم به اَورام گفت مردم را به من بده و اموال را براي خودت بردار.
22.  اَورام به پادشاه سِدُوم گفت دستم را (به عنوان قسم) بدرگاه خداوند، قادر متعال، مالك آسمان و زمين بلند كردم،
23.  كه از آنچه مال تو است از نخ تا بند كفش (چيزي) برندارم تا نگويي من اَورام را غني كردم.
24.  غير از من فقط آنچه اين غلامان خوردند (حلال) و مردمي كه همراه من آمدهاند يعني عانر و اِشكُول و مَمرِه سهمشان را بردارند.

لِخلِخا-فصل پانزدهم
1.      بعد از اين وقايع سخن خداوند در رؤيا به اَورام چنين بود. اَورام نترس، من مدافع تو هستم پاداشت بسيار زياد است.
2.      اَورام گفت اي خداوند خالق، به من چه خواهي داد؟ من زندگي را بيفرزند ميگذرانم و پيشكار خانهام اِليعِزِر دمشقي است.
3.      اَورام گفت اينك به من اولادي ندادي و همانا خانهزادم وارث من ميشود.
4.      سخن خداوند خطاب به او چنين بود. اين (اليعِزِر) وارث تو نميشود، بلكه كسي كه از وجودت خارج ميگردد وارث تو خواهد شد.
5.      او را بيرون آورد و گفت به آسمان نظر افكن و ستارگان را بشمار. ميتواني آنها را بشماري؟ به او گفت نسل تو چنين خواهد شد.
6.      به خداوند اعتماد كرد. (خداوند) آن (اعتماد) را نيكوكاري محسوب داشت.
7.      به او گفت من خداوند هستم كه تو را از اوركَسديم بيرون آوردم تا اين سرزمين را به تو بدهم كه آن را به ارث ببري.
8.      گفت اي خداوند خالق از كجا بدانم كه آن را وارث خواهم شد.
9.      به او گفت سه گوساله ماده و سه بز ماده و سه قوچ و يك قمري و جوجه كبوتري براي من بگير.
10.  تمام اينها را برايش گرفت و آنها را از ميان شقه كرد و هر شقه را مقابل شقهي ديگر قرار داد ولي پرندگان را شقه نكرد.
11.  لاشخور(ها) بر لاشهها فرود آمد(ند). اَورام آنها را راند.
12.  وقت غروب آفتاب بود كه خواب سنگيني بر اَورام مستولي گشت و اينك وحشت تاريكي شديدي، بر او مستولي شد.
13.  به اَورام گفت حتما بدان كه نسلت چهارصد سال در كشوري كه مال خودشان نيست غريب خواهند بود و (نسل تو) بندگي آنها (يعني اهالي آن كشور) را خواهند كرد و آنها (نسلت) را رنج خواهند داد.
14.  من آن قومي را هم كه (نسلت) بندگي آنها را خواهند كرد محاكمه ميكنم و بعد از آن با اموال بسيار بيرون خواهند آمد.
15.  و تو با خاطري آسوده به پدرانت خواهي پيوست. عاقبت بهخير مدفون خواهي گشت.
16.  و نظر به اينكه گناه (قوم) اِمُوري تاكنون تكميل نشده است نسل چهارم به اينجا بازخواهند گشت.
17.  وقت غروب خورشيد بود كه تاريكي غليظي شد و اينك تنوري (از) دود و شعلهي آتش بين آن شقهها گذشت.
18.  در آن روز خداوند با اَورام چنين عهد بست. اين سرزمين را از نهر مصر تا نهر بزرگ، نهر پِرات، به نسلت خواهم داد.
19.  (همچنين سرزمين قومهاي) قِني و قِنيزي و قَدموني.
20.  و حيتي و پِريزي و رِفائيم.
21.  و اِمُوري و كِنَعَنی (کنعانی) و گيرگاشي و يِووسي 
لِخلِخا-فصل شانزدهم
1.      و سارَي زن اَورام براي وي نَزاييد و سارَي كنيزي مصري داشت كه اسمش هاگار (هاجر) بود.
2.      سارَي به اَورام گفت كه خداوند مرا از زایيدن محروم كرده است لطفا با كنيزم آميزش كن شايد از او آباد شوم. اَورام به حرف سارَي گوش داد.
3.      پس از ده سال اقامت اَورام در سرزمين كِنَعَن (کنعان)، سارَي زن اَورام، هاگار (هاجر) مصري كنيز خود را گرفته او را به همسري اَورام شوهر خود درآورد.
4.      با هاگار (هاجر) نزديكي كرد و او حامله شد. (هاگار (هاجر)) هنگاميكه ديد حامله شده است، بانويش به نظرش سبك آمد.
5.      سارَي به اورام گفت ظلم (وارد بر) من بهخاطر توست من كنيزم را در آغوش تو قرار دادم. ديد كه آبستن شده است، در نظرش سبك گشتم. خداوند بين من و تو داوري كند.
6.      اَورام به سارَي گفت اينك كنيزت در اختيار توست آنطوريكه به نظرت خوش است با وي عمل كن. سارَي آزارش داد. (هاگار (هاجر)) از نزد وي فرار كرد.
7.      فرشتهي خداوند نزديك چشمهي آب در بيابان پيش چشمه‌(ي واقع) در راه «شور» او را يافت.
8.      گفت، هاگار (هاجر) كنيز سارَي از كجا آمدهاي و به كجا ميروي؟ گفت از نزد سارَي خانمم فرار ميكنم.
9.      فرشتهي خداوند به او گفت نزد خانمت برگرد. زيردستش رنج ببر.
10.  فرشتهي خداوند به او گفت: نسلت را بسيار زياد خواهم كرد بقسمي كه از زيادي شمرده نگردد.
11.  فرشتهي خداوند به او گفت اينك تو حاملهاي و پسر ميزايي و نظر به اينكه خداوند به بيچارگيت رسيدگي كرد اسمش را ییشماعِل (اسماعيل) بگذار.
12.  و او انساني وحشي (بدوي) خواهد بود. با همه در افتاده و همه با او در خواهند افتاد و نزديك برادرانش ساكن خواهد شد.
13.  (هاگار (هاجر)) خداوند را كه با او سخن ميگفت (اَتا اِل روُئي) «تو هستی قادر توجه كننده به من» نام نهاد. زيرا گفت، پس از آنكه (در خانهي اَورام) او را ديدم اينجا هم (همان را) ديدم.
14.  از اين لحاظ آن چاه را «بِئِرلَحَي روُئي» ناميد. اينك بين قادِش و بِرِد است.
15.  هاگار (هاجر) براي اَورام پسر زاييد و اَورام نام پسري را كه هاگار (هاجر) زاييد ییشماعِل (اسماعيل) گذاشت.
16.  هنگامي كه هاگار ییشماعِل (اسماعيل) را براي اَورام زاييد اَورام هشتاد و شش ساله بود.

لِخلِخا-فصل هفدهم
1.      اَورام نود و نه ساله بود. خداوند به اَورام ظاهر شده به او گفت: من قادر مطلق هستم در حضورم سلوك كن و كامل شو.
2.      تا عهدم را بين خودم و تو قرار دهم و تو را بسيار كثير كنم.
3.      اَورام رو بر زمين نهاد و خداوند با او چنين سخن گفت.
4.      اينك عهدم با تو اين است كه به پدر قومها مبدل شوي.
5.      نامت ديگر اَورام خوانده نشود. نظر به اينكه تو را پدر جمعيت كثير قومها قرار دادم، اسمت اَوراهام (ابراهیم) باشد.
6.      تو را بسيار زياد و بارور خواهم كرد و تو را به قومها مبدل خواهم نمود و پادشاهاني از تو به وجود خواهند آمد.
7.      به عهدم بين خود و تو و نسلت بعد از تو، براي نسل اندر نسلشان به عنوان عهد جاوداني وفا خواهم كرد تا براي تو و نسل بعد از تو داور باشم.
8.      تا سرزمين منزلگاهت كِنَعَن (کنعان) را به تو به ملكيت جاوداني و بعد از تو به نسلت بدهم و براي آنها داور باشم.
9.      خداوند به اَوراهام (ابراهیم) گفت: تو عهد مرا نگاهدار. تو و بعد از تو نسلت، نسل اندرنسلشان.
10.  اين است عهدم بين من و شما و بين نسلت بعد از تو كه نگاه خواهيد داشت. هر مذكري از شما ختنه گردد.
11.  زایده پوستي (سر) آلتتان را ختنه كنيد و بين من و شما نشان عهد باشد.
12.  هر مذكري را نسل اندر نسل، هشت روزه براي خود ختنه كنيد. (همينطور) خانه زاد و زرخريدي كه از هر بيگانهاي خريده باشي و از نسلت نباشد.
13.  خانهزادت و زرخريدت حتماً ختنه گردد و (نشان) عهدم به عنوان عهد جاوداني در بدن شما باشد.
14.  مذكري ختنه نشده كه زایدهي پوستي (سر) آلتش را ختنه نكند، از (ميان) قومهايش معدوم خواهد شد، عهد مرا نقض كرده است.
15.  خداوند به اَوراهام (ابراهیم) گفت نام (سارَي) زنت را سارَي نخوان چون نامش سارا است.
16.  او را بركت خواهم داد. از او هم به تو پسري خواهم داد. (سارا را) بركت خواهم كرد و به قومها مبدل خواهد گشت. پادشاهان قومهایي از او خواهند بود.
17.  اَوراهام (ابراهیم) رو بر زمين نهاد، خنديد و در دلش گفت آيا از مرد صدساله (بچه) به وجود خواهد آمد؟ و يا سارا در نودسالگي خواهد زایيد؟
18.  اَوراهام (ابراهیم) به خداوند گفت اي كاش ییشماعِل (اسماعيل) (با سلوك در راه تو) در پناهت زنده بماند.
19.  خداوند گفت: اما سارا زنت برايت پسري ميزايد و اسمش را ييصحاق (اسحاق) (خواهد خنديد) بگذار و با او و نسلش بعد از او به عهدم، به عنوان عهد جاوداني وفا خواهم كرد.
20.  و در مورد ییشماعِل (اسماعيل) (حرف) تو را شنيدم. اينك او را بركت خواهم كرد و بسيار زياد بارورش خواهم گردانيد و كثيرش خواهم نمود. دوازده رئيس بوجود خواهد آورد و به قوم بزرگي مبدلش خواهم ساخت[1].
21.  با ييصحاق (اسحاق) كه سارا سال ديگر در همين موقع خواهد زاييد عهدم را استوار خواهم نمود.
22.  سخن گفتن با او را تمام كرد. خداوند از پيش اَوراهام (ابراهیم) عروج كرد.
23.  در خود همين روز همينكه خداوند با او صحبت كرد اَوراهام (ابراهیم)، ییشماعِل (اسماعيل) پسرش و تمام خانهزادهايش و تمام زرخريدانش، هر مذكري از مردم خانهي اَوراهام (ابراهیم) را گرفته و زایدهي پوستي (سر) آلتشان را ختنه كرد.
24.  اَوراهام (ابراهیم) هنگام ختنه شدن زایدهي پوستي (سرِ) آلتش نود و نه ساله بود.
25.  و ییشماعِل (اسماعيل) پسرش هنگام ختنه شدن زایده پوستي (سر) آلتش سيزده ساله بود.
26.  در خود همين روز اَوراهام (ابراهیم) و ییشماعِل (اسماعيل) پسرش ختنه شدند.
27.  و تمام مردان خانهاش، خانهزاد و زرخريد و بيگانه با او ختنه شدند.
توضیح
[1] به فصل بيست و پنج آيه 13-16 و تبصرهي مربوط به آن مراجعه شود
پایان




* هفطاراه - لخ، لخا *


سومین هفطارا
یعشیا 40/27-41/16

کلام یشعیای ناوی در این بخش از نبوتهایش از سوی پروردگار، خطاب به قوم ایسرائل است که پیوسته از رنج و عذاب زندگی در گالوت گلایه کرده و شکوه کنان دلیل سختی هایشان را جویا شده، خود و ایسرائل را قوم فراموش شده خد-اوند می پندارند. وی نوید می دهد:
چنانکه پشتیبانی و محافظت تمام و کمال ذات الهی ، شامل حال اوراهام در مهاجرت او از زادگاهش به سرزمین بیگانه می شد، نگهبانی و نگهداری الهی با فرزندان اوقوم ایسرائل در دوران گالوت همراه خواهد بود.
او راه مشاهده و دریافت این حمایت و پشتیبانی آسمانی را "ایمان" بی چون و چرای افراد ایسرائل به آفریدگارشانخد-اوند یکتا می داند.
نبوتهای تسلی بخش یشعیا به ایسرائل در نیمه دوم هفطارای لخ لخا مبنی بر پشتیبانی ذات الهی از فرزندان یعقوب (نسل اوراهام در 41/8-16)، تشابهی است با آغاز پاراشای لخ لخا که خد-اوند در آن اوراهام آوینو، و نسل او را به پشتیبانی نوید می دهد.(برشیت : 12/2-3)


یشعیا- فصل چهل
27- ای نسل یعقوب ، چرا تو به خود می گویی و چرا تو ای قوم ایسرائل ، ادعا می کنی که راه من (سرنوشت و اقبال یا خوبی ها و کارهای نیک من) از دید پرودگار نهفته و حد-ای من به دادن حق و مزد من بی اعتناست؟
28-آیا تا کنون با دیدن نعمات اطرافت ندانسته ای؟ و آیا از بزرگان پیرامونت نشنیده ای که هرگز حد-ای ابدی ، خد-اوند خالق سرزمین های دور از آفرینش و گردش آنها خسته و فرسوده نمی شود؟ هرگز هیچ موجودی قادر به درک حکمت او نبوده و نیست و نخواهد بود.
29- ذات او خستگان را توان بخشیده و آنان که توانایی شان را از کف داده اند(ضعیفان) ، قوت و نیروی بسیار می فرماید.
30 سرانجام جوانان نیرومند خسته و فرسوده شده و مردان جوان از قدرت خواهند افتاد.
31- اما آنان که (قوم ایسرائل) به امید و انتظار نجات خد-اوند نشسته اند، توانشان را باز یافته ، همچون عقابها و بالهایشان پرواز می کنند. ایشان با نیروی ایمانشان به سوی خد-اوند خواهند دوید و خسته نخواهند شد و با کردار نیک خود شتافته، فرسوده و درمانده نمی شوند.
فصل چهل و یک
1- ای جزایر (ای مردمان سرزمین های دیگر) به من گوش فراگیرید و خاموش و ساکت بمانید . بگذارید انسانهای دیگر، توانایی از دست رفته را باز یابند. بگذارید نزدیک شوند و در دفاع از کردارشان سخن گویند . بیایید با هم به داوری الهی نزدیک شویم.
2- کدام نیرویی بود که فردی را از مشرق زمین برافراشت تا هر گامش با پیروزی و عدالت همراه باشد؟ ذات الهی ، ملتها را در برابر او تسلیم کرده و فرمانروایی وی را بر پادشاهان پابرجا می سازد به نیروی شمشیرش، دشمنانش را همچون خاک ، و به کمانش (نیروی جنگی) آنان را مانند کاه پراکنده می سازد. (به روایتی ؛ اوراهام آوینو که در تمام راه هایش با پیروزی روبه رو می شد و به تفسیری؛ کوروش کبیر که هنگام نبوتهای یشعیا به پیروزی و فتوح چشمگیری مانند فتح بابل و آزادی قوم ایسرائل دست یافته بود.)
3- وی دشمنانش را پی گرفته، به سلامت و آرامش خاطر راهش را پی می گیرد؛ راهی که پاهایش هرگز از آن نگذشته اند.
4- چه کسی (کدام نیرو و کدام ذاتی) این کارها را انجام داد و اجرا کرد؟ همان ذات مطلقی که نسلهای انسانها را یکی پس از دیگری از آغاز آفرینش به این جهان فرا خواند.
5- جزیره ها (سرزمین های دور و مردمانش، این پیروزی و فتوح) دیدند و هراسان گشتند. سرزمین های دور از ترس به خود لرزیدند. نزدیک شده، پیش آمدند.
6- همه ملتهای هراسان، همسایگان را یاری کرده ، هر یک به برادرش و هموطنش گفت:"شجاع باش."
7- نجار، زرگر را تشویق کرد و چکش کار زداینده ، آهنگر سندان کوب را نیرو داده ، درباره جوشکاری می گوید:"بسیار نیکوست" و سرانجام ، او (نجار، ساخته، دستِ جوشکار) را با میخها محکم می کند تا نجنبد.
8- اما تو ای ایسرائل، خادم من و قوم نمازگزار درگاه من، تو ای نسل یعقوب که من برای خود برگزیده ام، شما ای نوادگان اوراهام- دوست من
9- ای قوم ایسرائل ، تو را از سرزمین های دور به نام بهره خود گرد کرده و از دورترین گوشه هایش فراخوانده ام و گفته ام که تو (قوم ایسرائل) خادم من هستی. تو را برای خودم برگزیده و برای همین ترک نکردم.
10- در دشواری های گالوت مترس، زیرا من با تو هستم . هراسان مباش؛ زیرا من خد-اوند تو هستم تو را قدرت می بخشم . تو را یاری می کنم و تو را به دست راست پیروزمندانه ام نگاه می دارم.
11- ای قوم ایسرائل، هم اکنون آگاه باش آنان که علیه تو برخواسته بودند، سرانجام خجل شده، شرمسار می شوند ؛ زیرا نمی توانند شما قوم ایسرائل را برای همیشه در گالوت و زیر دست خود نگاه دارند آنان که بر تو می گوشند، سرانحام هیچ و تباه می شوند.
12- آنان که در دشمنی و ستیز با تو هستند، خواهی کاوید، اما ایشان را نخواهی یافت.آنان که با تو نبردیدند، نیست و نابود خواهند شد.
13- زیرا من خد-اوندحد-ای تو هستم. دست راست تو را گرفته، به تو می گویم:
"مترس ، تو را یاری خواهم نمود."
(چون تو هم در برابر احسان من، قوانین و فرایض مرا نگاه داشته ای)
14- "ای یعقوب ، مترس که مانند کرم زمین هستی و شما ای مردان ایسرائل ، منذات یکتا- یار و یاور شما هستم."
(تشبیه قوم ایسرائل به کرم و موریانه که با ضعف جسمانی و شمار اندکشان، همانند موریانه که درخت عظیمی را با دهانش نابود می کند، می توانند با عبادت دهان و لبهایشان بر قوی ترین دشمنان و سختی ها چیره شوند)
خد-اوند مقدس تو- رهاننده ایسرائل می فرماید:
15- "ای ایسرائل، اینک بنگر که تو را دستگاه نیرومند خرمن کوب تازه ای با دندانه ها و تیغه های تیز ساخته ام، کوهستانها(دشمنانت) را همچون خرمن گندم خواهی کوبید. خردشان نموده، تپه ها(مخالفانت)را چون پوشال و کاه خواهی کرد."
16- سپس دشمنان را مانند گندم درو شده ، باد افشانی خواهی کرد. باد، آنها را برداشته و می بَرَد و گرد باد، آنها را پراکنده خواهد ساخت؛ اما تو در ایمانت به خد-اوند شادمان خواهی بود.
و تو سرانجام به پرودگار ذات مقدس ایسرائل افتخار خواهی نمود
ایام خوشی را برای
 شما دوستان ارزو میکنیم

شاووعا طوو




No comments:

Post a Comment

POST توراه و هفطارای

Every Post's Information