10.16.2013







ט״ו בְּחֶשְׁוָן תשע״ד
  • Saturday, 19 October 2013                                       
15th of Cheshvan, 5774

...........................


پاراشاي وَیِرا-فصل هيجدهم
1.      موقعيكه (اَوراهام (ابراهیم)) در گرماي روز جلو

 
درگاه چادر نشسته بود خداوند در اِلُونه مَمرِه به او ظاهر
 شد.
2.      اَوراهام (ابراهیم) چشمانش را بلند نمود و اينك سه
 مرد را ديد نزدش ايستادهاند و از درگاه چادر به استقبال
شان دويد. (به حالت احترام) تا زمين سجده كرد.
3.      گفت سرورم اگر به نظرت پسنديده آمدهام لطفاً
 از نزد غلامت دور نشو.
4.      لطفاً اندكي آب گرفته پاهايتان را بشویيد و زير
 درخت تكيه دهيد.
5.      لقمه ناني بگيرم دلتان را تقويت كنيد بعد رد شويد
چون به همين جهت از كنار بندهي خود گذر نموديد
گفتند همانطور که سخن گفتي همچنان عمل كن.
6.      اَوراهام (ابراهیم) بهسوي چادر، پيش سارا شتافته 
گفت عجله كن سه سِئا[1] آرد اعلي خمير كرده نان
شيريني درست كن.
7.      اَوراهام (ابراهیم) به سوي گلهي گاو شتافت. گاو 
جوان لطيف و خوبي برداشت به غلام داد و (او) براي
 درست كردن آن عجله نمود.
8.      (پس اَوراهام (ابراهیم)) كره و شير گرفته و گاو 
جواني را كه درست كرده بود، جلو آنها نهاد. زير درخت
 پيش آنها ايستاد تا خوردند.
9.      به او گفتند سارا زنت كجاست؟ گفت اينك در چادر است.
10.  (يكي از آن سه) گفت سال ديگر همين موقع حتما پيش
 تو برخواهم گشت و اينك سارا زنت پسري خواهد داشت 
و سارا از درگاه چادر كه پشت سر او (فرشته) بود ميشنيد.
11.  و اَوراهام (ابراهیم) و سارا پير و سالخورده بودند
 و از سارا، داشتن عادت زنانه متوقف شده بود.
12.  سارا در درونش خنديد. گفت پس از فرسودگيام 
داراي نشاط جواني شدن ولي آقايم پير است.
13.  خداوند به اَوراهام (ابراهیم) گفت چرا سارا اين 
چنين خنديد و گفت آيا حقيقتا من خواهم زایيد؟ 
من پير هستم.
14.  آيا از خداوند چيزي عجيب خواهد بود؟ در وقت مقرر
 به سويت برخواهم گفت. سال ديگر همين موقع سارا 
پسري خواهد داشت.
15.  نظر به اينكه سارا ترسيد انكار كرد و گفت نخنديدم.
 گفت نه حقيقتا خنديدي.
16.  آن مردها از آنجا برخاسته و بر سطح سَدُوم نظر
 افكندند و اَوراهام (ابراهیم) با آنها ميرفت تا آن
ها را مشايعت كند.
17.  و خداوند گفت آيا آنچه من ميكنم از اَوراهام 
(ابراهیم) پوشيده ميدارم؟
18.  و اَوراهام (ابراهیم) حتما به قوم بزرگ و عظيمي
 مبدل خواهد گشت و تمام قبيلههاي جهان به وسيلهي او
 بركت خواهند شد.
19.  زيرا او را شناختم، براي اينكه به فرزندان و خاندانش
 بعد از خود سفارش خواهد كرد آيين خداوند را كه انجام
 دادن عدالت و انصاف است مراعات نمايند، تا خداوند آنچه
 را كه دربارهي اَوراهام (ابراهیم) گفته است براي وي
 پيش آورد.
20.  خداوند گفت نالهي سِدُوم و عَمُورا زياد شده است
 و خطايشان بسيار سنگين گشته است.
21.  اكنون فرود آمده ببينم آيا نالهي (مردم) آن (شهر) كه
 به درگاه من ميرسد حقيقت دارد؟ (در اين صورت) كار
شان تمام است. و اگر نه خواهم دانست.
22.  آن مردها از آنجا رو گردانده به طرف سِدُوم رفتند
 و اَوراهام (ابراهیم) هنوز نزد خداوند ايستاده بود.
23.  اَوراهام (ابراهیم) نزديك شد و گفت آيا عادل و ظالم را
 با هم فنا ميسازي؟
24.  شايد پنجاه (نفر) عادل در ميان شهر باشند آيا
 فنا ميسازي؟ به خاطر پنجاه عادلي كه در ميان آن هست
 اين محل را نميبخشي؟
25.  انجام چنين كاري (يعني) عادل و ظالم را با هم كشتن،
 (و اينكه سرنوشت) عادل چون ظالم باشد از تو بعيد است.
 آيا داور كل جهان از روي عدالت داوري نميكند؟
26.  خداوند گفت: اگر در ميان شهر سِدُوم پنجاه عادل 
بيابم بهخاطر آنها تمام (اهالي) آن محل را ميبخشم.
27.  اَوراهام (ابراهیم) جواب داد: ‌اينك خواستم كه به 
پيشگاه خدا سخن بگويم (در حاليكه) من خاك و خاكسترم.
28.  شايد از پنجاه عادل پنج تا كم باشد، آيا تمام 
(اهالي) آن شهر را بهخاطر آن پنج (نفر) تباه ميكني؟ گفت
 اگر چهل و پنج (نفر عادل) در آنجا بيابم تباه نخواهم كرد.
29.  باز هم بار ديگر با او صحبت كرده گفت: شايد آنجا 
چهل نفر (عادل) پيدا شوند. گفت بهخاطر آن چهل نفر 
(عادل) (اين كار را) نخواهم كرد.
30.  گفت التماس آنكه خشم خدا افروخته نگردد تا سخن
گويم. شايد آنجا سي نفر (عادل) پيدا شوند. گفت اگر آنجا سي
نفر (عادل) پيدا كنم (اين كار را) نخواهم كرد.
31.  گفت اينك اكنون جرئت پيدا كرده با خدا سخن ميگويم.
شايد آنجا بيست نفر (عادل) پيدا گردند. گفت بهخاطر آن
 بيست نفر (عادل) تباه نخواهم كرد.
32.  گفت التماس اينكه خشم خدا برافروخته نگردد فقط اين
 بار سخن ميگويم. شايد ده نفر (عادل) آنجا پيدا شوند
گفت بهخاطر آن ده نفر (عادل) تباه نخواهم كرد.
33.  خداوند موقعيكه صحبت كردن با اَوراهام (ابراهیم) را
 به پايان رسانيد، رفت و اَوراهام (ابراهیم) به محلش بازگشت.
ویرا
چهارمین هفطارا
پادشاهان دوم۴/۲۳-۴/۱
پس از اتمام سلطنت شلومو هملخ ( سلیمان پادشاه ) و پایان 
فرمانروایی سلاطین نخست ایسرائل در سال ۲۹۶۴
 عبری، به سبب ناآرامی ها و نابسامانی های سیاسی
و اجتماعی که همسایگان آنها درون کشور پدید
 آورده بودند، سرزمین به دو نیمه شمالی و 
جنوبی و فرمانروایی های مجزا تقسیم شد:
جنوب یا پایتخت اورشلیم به نام "پادشاهی یهودا" و
 شمال به نام "پادشاهی ایسرائل" استقلال یافتند.
الف- نیمه شمالی طی 231 سال، در سرکردگی 19 
پادشاه و با تلاشهای فراوان ناوی هایی (پیامبرانی)
 مانند الیاهو، الیشاع، میخا، عوبدیا، یونا، هوشع و 
عاموس اندک اندک از آیین ایسرائل دور شده و با 
آمیختگی در همسایگان بت پرستش، در سال 3195 
عبری، فرمانروایی آشور بر آن چیره شد.
ب- نیمه جنوبی با ایمان و عشق افرونتری به دین
 ایسرائل ، دوران بیشتری در استقلال به سر برد،
 اما آن هم پس از فرمانروایی 20 پادشاه با 
ارشاد و نبوتهای این پیامبران و انبیایی چون یشعیا، 
برمیا، یحزقل، یوئل، زخریا، حبقوق و دانیئل در
 سال 3338 عبری با سقوط پایتخت خود، 
یروشالییم و ویرانی بت همیقداش اول به تصرف
 فرمانروایی بابل درآمد.
بیشتر کتاب دوم پادشاهان، شرح رحد-ادهای 
کشور پادشاهی ایسرائل (شومرون) در نیمه شمالی
که از دیدار پیامبران آن هنگامالیاهو و الیشاع با
 اخزیا پسر احاب حدود سال 3044 عبری آغاز شده 
و با سقوط یروشالییم در پادشاهی یهودا و در نیمه
 جنوبی پایان می پذیرد.
نگارنده رویدادها و معجزات مشروح در کتابهای اول و
 دوم پادشاهان را یرمیای ناوی می پندارند. هفطارای
 ویرا، وصف دو رحد-اد معجزه آسا درباره الیشاع 
ناوی است . دومین واقعه از زنی سخن می گوید 
که با دارایی بسیار، نازا و بی فرزند است . الیشاع ،
وی را نوید می دهد که حد-ا به زودی وی را دارای
 فرزندی می کند. شرح آن با نوید الهی به 
اوراهام دربارداری همسرش سارا به هنگام پیری،
 تشابه آن را با پادشاهی ویرا می نماید.

پادشاهان دومفصل چهار
1- اینک زنی که همسر یکی از فرزندان پیامبران 
ایسرائل می بود (بیوه عوبدیا) ، نزد الیشاع ناوی
 زاری کرده و گفت:"خادم تو- شوهر من در گذشته و
 تو ای آقای من آگاهی که خادمتشوهر من
 همچون خودت حد-اترس بود، اما بستانکاری نزد من
 آمده تا دو فرزند پسر مرا به جای وامش در بندگی
خود ببرد." (گرفتن فرزند یا فرزندان بدهکار به جای 
طلب ، میان بت پرستان رسم بود.
2- الیشاع به وی گفت:"چه یاری از دست من برای
 تو ساخته است؟ به من بگو در خانه ات چه داری؟" آن 
زن به الیشاع گفت :"منکنیز تو چیزی در خانه ام
 ندارم، مگر ظرفی روغن."
3- الیشاع گفت:"برو و ظرفهایی از تمام همسایگان
 خود (وام) گرفته، بیندیش که ظروف تهی بوده و
 شمارشان کم نباشد."
4- "به خانه ات رفته، در خانه را برخود و فرزندانت ببند،
 تا معجزه ای که برایتان روی میدهد، نهفته و از دید 
و آگاهی دیگران پوشیده باشد. سپس از ظرف روغنی که
 در خانه ات داری ، درون ظرفهای دیگری (که وام 
گرفته ای) بریز، آنها را انباشته ، کنار بگذار."
5-آن زن وی را ترک کرده ، پس از گرفتن ظرفها، در 
خانه اش را روی خود و فرزندانش بست.
سپس پسرانش، آن ظرفها را نزد مادر آورده، وی از
 ظرف روغن خویش در آنها روغن می ریخت
6-وقتی همه ظروف به گونه شگفتی پر شدند، به
 پسرش گفت:"باز هم برایم ظرف دیگری بیاور." 
پسرش گفت:"ظروف دیگری وجود ندارد."
در این لحظه با گفتن این واژه ها، پدیده معجزه آسای 
روغن ایستاد.
7- آن زن نزد آن مرد- پیامبر حد-ا (الیشاع) آمده،
 آنچه رخ داده بود تعریف کرد. وی (الیشاع) آمده، آنچه 
رخ داده بود تعریف کرد. وی (الیشاع) گفت: "هم 
اکنون برو و این روغنها را فروخته، و از فروش آن،
 نخست بدهیات را پرداخته ، تو و فرزندانت با مانده
 آن زندگی کنید." (برابر آیین ایسرائل ، در همه موارد
 و حتی تنگدستی ، پرداخت و تصفیه بدهکاری بر 
رفع نیازهای زندگانی، برتر است. پذیرش و انجام دادن
 این وظیفه، آزمایشی است در ایمان فرد ایسرائل نسبت 
به حد-ا که اجرا آسمانی در پی دارد. خوی از
 خود گذشتگی ، نیکنامی و ایمان به خد-اوند را به 
اوراهام آوینو- پدر ملت ایسرائل نسبت می دهند.)
8- روزی الیشاع ناوی هنگام سفر به شونم
 (شهری در ایسرائل) رسید.
آنجا بانویی از بزرگان شهر از الیشاع درخواست
 لحظه ای درنگ کرد تا در خانه وی خوراکی بخورد. و
 پس از آن نیز، الیشاع هنگام گذر از شهر برای
 خوردن غذا در آن محل می ایستاد.

9- آن زن روزی به شوهرش گفت:
"اینک می پندارم این مرد مسافر که پیاپی از این راه
 می گذرد ، مرد روحانی و مقدس خد-اوند است.
10-"بیا تا برای وی اتاق کوچکی بر پشت بام 
ساخته، تخت، میز و چراغی فراهم سازیم تا هنگام 
گذر، جایگاه ویژه ای برای فرود داشته باشد."
11-روزی الیشاع در سفر به آن مکان رسیده، برای 
لحظه ای آرامش به اتاق روی پشت بام رفت
12-الیشاع، خادم و دستیار خودگحازی را چنین گفت:
"این شونمیت(بانوی شهر شونم) را نداده." هنگامی
 که خادم، آن زن را آواز داد، آن زن نزد وی رسید.
13-و سپس الیشاع به خادمش گفت:"به این بانو بگو
تو اینک ، بسیار برای ما به سختی افتاده ای . از ما 
چه کاری برای تو در برابر این محبتها بر می آید؟ 
آیا خواسته ات این است که از سوی تو کلامی 
(پیغامی) برای پادشاه یا فرمانده سپاه
 برده شود؟" (الیشاع برای احترام به آن بانو و 
روحانیت خودش، تا حد امکان از سخن رودررو با
 وی پرهیز میکرد.) وی پاسخ داد: "در میان همنوعانم 
به آسودگی و امنیت ساکن هستم و نیازی به یاری پادشاه
و اطرافیانش ندارم." (آن زن با این کلام از حضور وی 
در آمد.)
14- الیشاع گفت :"پس برای او چه کاری می توان
 انجام داد؟" و گحازیخادم الیشاع پاسخ داد:
"ای آقای من ، این زن ، فرزند پسری ندارد و 
شوهرش سالخورده است."
15-الیشاع گفت: "بار دیگر او را ندا کن." پس وی را
 آواز داد و او در پیشگاه الیشاع ایستاد.


16-الیشاع گفت:"سال آینده در این فصل و این روز 
، دارای پسری خواهی شد." و (آن زن) گفت
"خیر، ای آقای من، ای پیامبر حد-ا به بنده کنیزت
 راست بگو."
(این آیه ، همانند بشارت به اوراهام و سارا در
 پاراشای ویرا هست.)

17-اما آن زن باردار شده و در همان فصل سال بعد 
پسری به دنیا آورد، چنانکه الیشاع به آن گفته بود.
18-هنگامی که آن پسر بالنده شد، روزی شد که نزد
 پدرش که در کشتزار میان کشاورزان به درو خرمن 
مشغول بود ، رفت.
19-ناگاه به پدرش چنین گفت:"سرم! سرم بسیار
 درد میکند."
20- خادم پس از آن ، فرزند را به مادرش رسانید . او
 تا ظهر آن روز در آغوش و بر زانوهای مادرش بود و
 در همان حال درگذشت.
21-آن زن بر بام رفته و پیکر کودک را بر بستر مرد 
حد-ا نهاده، در را بست و از اتاق بیرون رفت.
22-سپس برادر شوهرش پیام فرستاد و گفت:"برای 
من خادمی و حماری(دراز گوش) بفرست تا بتوانم نزد
 مرد حد-ا الیشاع رفته و بازگردم."
23- شوهرش گفت:"چرا امروز می خواهی نزد او 
بروی؟ هم اکنون نه آغاز ماه جدید است و نه شبات!"
زن گفت:"برای خیر و خوبی خواهد بود."
(به روایتی مردم آن دوره بیشتر در روش خودش یا 
شبات به دیدار پیامبران می رفتند.)
رویداد چنین پایان می یابد که الیشاع پس از آگاهی از
 آن، بر بالین کودک در گذشته رفته و به یاری نیروی
شگفت انگیز روحانی اش با معجزه الهی ، روح زندگی
 را در پیکر بی جان طفل می دمد.
آن زن پس از بازیافتن معجزه آسای فرزند خود، 
بر پای الیشاع افتاده، خد-اوند قادر مطلق را 
سپاس و ستایش میگوید

***************


اهنگ دعا معین


با هم بیا دعا کنیم خدامون رو صدا کنیم
که آسمون بباره، فراوونی بیاره
ازش بخواییم برامون سنگ تموم بذاره
راههای بسته باز شه، هیچ کی غریب نباشه
صورت و شکل هیچ کس مردم فریب نباشه

شفا بده مریضو، خط بزنه ستیزو
رو هیچ دیوار و بومی، نخونه جغد شومی
دعا کنیم رها شند، اونا که توی بندند
از بس نباشه نا اهل، زندونها رو ببندند
خودش می دونه داره هرکسی آرزویی
این باشه آرزومون نریزه آبرویی

سیاه و سفید یه رنگ بشه، زشتیهامون قشنگ بشه
کویرها آباد بشند، اسیرها آزاد بشند
شبات شالم و شاووع طو
 هفته خوبی داشته باشین

No comments:

Post a Comment

POST توراه و هفطارای

Every Post's Information