5.23.2013



بیست و سوم مه ۲۰۱۳ میلادی


کامران دانشجو وزیر اموزش

 عالی جمهوری اسلامی

و سکس با

 دخترمحجبه در آسانسور




به انتخاب افرودیتا شادی




دخترک و قطار

به انتخاب افرودیتا شادی

به گزارش جام کشکول؛ مادلین دوبویس تا قبل از این سوار قطار نشده بود. او در سومین سالروز تولدش قرار شد برای اولین بار سوار قطار شود برای همین شوق و ذوق فراوانی داشت.
پدر و مادر مادلین فیلمی از عکس العمل او هنگام انتظار برای سوار شدن به قطار تهیه کردند و در یوتیوب به اشتراک گذاشتند.
این ویدئو در کمتر از دو روز بیش از ۵۰۰ هزار بازدید داشت.  

تا هنوز نرخ خنده
 بالاتر از این نرفته
 بیاین کمی بخندیم

به انتخاب پرویز حکیمی
 یارو میره تاتر  دم گیشه میگه 
برای امشب دوتا بلیط  میخوام 
مسئول گیشه میگه  
برای رمئو و ژولیت ؟  
 میگه نه برای من و فاطی


به حضرت سکس الاسلام 
 والمسلمین میگن میتونی نقش 
یوسف را بازی کنی
میگه اره ولی
 نمیتونم پیشنهاد زلیخا را رد کنم


انقدر تو شعرا گفتن و میگن
 ای ساربان اهسته را ن انگار 
که شترهای صدر اسلام۱۸۰ میرفتن


شناگر ایرانی بین هشت نفر ششم شده
 بعد مربی شنای ایران میگه فراتر از 
انتظار ما ظاهر شده 
 اخه مرتیکه  انتظار داشتی یارو غرق بشه 


 برادر یارو میره دکتر میگه
 اپاندیسم درد میکنه
 دکتر میگه اپاندیست کجاست ؟ 
 میگه از بالا ادرس بدم گم میشی
 از پائین بیا اولین بن بست دست راست


سه چیز ذهن بعضیها رو مشغول کرده
یک.. وقتی برق میره کجا میره
دو.. چرا تخم مرغ فحش نیست
 ولی تخم سگ فحشه
سه .. استامینوفن از کجا میدونه
 ما کجامون درد میکنه


برادر زن یارو میره کنار راه اهن منزل بخره معاملات ملکی بهش میگه اینجا خیلی سرو 
صدای راه اهن هست ولی یک هفته که بمونی
 عادت میکنی 
طرف میگه باشه یک هفته میرم منزل برادرم


یک بابائی تو امام زاده شاشید
 همه زدنش گفت نزنید من شاش 
بند بودم
شاش بند  بودم شفا پیدا کردم


از یه فرانسوی  میپرسن
 برای تنظیم خانواده چه کردی؟ 
 میگه قفل در حیاط رو عوض کردم

   
مسافری که تازه به شهرکی وارد شده بود 
از اقائی که اونجا گنار خیابون ایستاده بود
 می پرسه 
  ما اینجا غریبیم کجا امپول میزنن ؟ 
 طرف هم باسنشو نشون میده 
 میگه اینجا



دختر تهرونیه  به دوست پسر خوش
 خیالش  اس ام اس میده
خونه خالیه من تنهای تنهام
جواب میده
من از دور مواظبتم از هیچی نترس


ساده دلی به دوست دخترش  میگه 
 فرق تو با  بز  چیه ؟  
دوست دخترش قهر میکنه  میره
  یارو داد میزنه  بیا  بابا  فرقی
  ندارین  شوخی کردم



سه تا لهستانی دیر به قطار میرسن دنبال قطار میدون دوتاشون با هر بد بختی سوار میشن 
سومی نمیرسه  و شروع میکنه  به خندیدن 
میگن چرا میخندی ؟  
 میگه اخه اون دوتا واسه بدرقه من اومده بودن


 یاروئی که بار اولش بود سوار هواپیما شده 
 امد از هواپیما پیاده بشه  شلوارش از پاش
 افتاد دادزد : کو  اون خانمه که گفت کمر 
بند ها رو باز کنید 
 همینو میخو استین 

بشمارید برادران... بشمارید...
به انتخاب افرودیتا شادی

آن صد تومانی را ببینید! آن را پیرمردی به داخل ضریح انداخته که شبها از غصه بی پولی و ترک تحصیل اجباری فرزندش خواب ندارد...
آن پانصد تومانی را آن جوان بیکار انداخته که پدر نامزدش گفته اگر تا آخر ماه نتواند کار درست و حسابی گیر بیاورد، دختر را به عقد کسی دیگر در خواهد آورد...
بشمارید برادران...


حاج آقا! ببخشید وسط کارتان مزاحم میشوم، آن دو هزارتومانی را میبینید؟ پدر آن طفل معصوم سرطانی با هزار امید آن را انداخته  بلکه برادران صاحب قدرت رحمی کنند و داروی سرطان را با ارز آزاد هم که شده وارد کشور کنند...
بشمارید آقایان بشمارید که نذر و نیاز و احتیاج فراوان است...
نمیدانم آن هزارتومانی چروک که پیرزن نگون بخت در ضریح انداخت بلکه خداوند عالم رحمی کند و صاحب خانه اش مهلتی دوباره به او بدهد کجاست. بشمارید بلکه آن اسکناس هم پیدا شود...
فقط بفرمایید چطور میتوانیم جواب این همه محبت و تلاش و زحمت شما را بدهیم؟

چون میدانیم که شما ابدا کیسه ای ندوخته اید و فقط و فقط از برای رضایت پروردگار این رنج را بر خود هموار کرده اید.
بشمارید برادران... بشمارید...
تا درد و محنت و جهل و خرافه هست
، شما حالا حالاها باید بشمارید..



 مراقب افراد همرنگ جماعت باشيد

به انتخاب افرودیتا شادی



عکسی از ایران که جهانی شد!
اجرای علنی حکم شلاق در 
سبزوار و حضور پرشور امت
  همیشه در صحنه ی احمق برای تماشا .
 به انتخاب خوب پسر


این عکس در روزهای گذشته در اکثر سایتها و 
خبرگزاری های مهم دنیا منتشر شد.
با چنین تصاویری از ایران اگر بمب اتم هم روی ما بریزند، کسی احساس همدردی با من و تو نخواهد کرد، زیرا آنها ما را عده ای وحشی میدانند.

تنها کاری که ما میتونیم انجام بدیم اینه که اگه این صحنه ها را در شهر به نمایش گذاشتن تجمع نکنیم تا نشان دهیم که ما در کنار اعمال تهوع اور رژیم متجاوز و خونخوار جمهوری اسلامی که به جهانیان نشان میدهد نیستیم و دیدن این صحنه های ازار دهنده  برای ما لذت بخش نیست 

کلبه خیس ساحلی
به انتخاب کامیار صالح یار


: 
تمام روز خانه را رنگ میکردم . خانه را به  رنگ روسری تو،توی بارون رنگ میکردم
روسری روزهای اول آشنایی با تو ، که به لطافت روی پوستت را می پوشاند ، بنفش بود
به رنگ جلد خود کار من بود، که دوست دارم با آن بنویسم ، در اداره بنویسم.
تمام کلبه ساحلی را رنگ کردم ، بعد رفتم توی آشپزخانه نشستم، برای خودم چای ریختم
دلم میخواست تو برای من چای بریزی ، بعد بری کنار یخچال تکیه بدهی ،واز من گله
داشته باشی ، بدون آنکه حرفی بزنی، به شکل آن سال ها که دوستت داشتم ، که می ایستادی
و چای میخوردی و لب از لب باز نمی کردی.....
آن کلبه ساحلی که باهم رنگ کردیم باید یادت باشد .توپیراهن آبی مرا پوشیده بودی،وتمام بدنت
داد میزد داد که پیراهن گشاد است ، ولی دوست داشتی تنت باشه . توی همه عکس ها
چشم هایت پائین بود .همیشه ترا با پلک های، به زیر افتاده می دیدم ، همیشه  جلوی پایت را نگاه
می کردی که نکند بلغزی ، که لغزیدی روی تمام زندگی من . بعد به شکل پشیمانی بدون آن که
بیاد آوری جدایی خودش را نشان داد.................
روز ساکتی بود،ازآن روزها که هیچ کدام حرف نمی زدیم .چند بار از راهرو گذشتی،مریض بودم .
بیرون حیا ط سر سبز کلبه ساحلی زیر ابرو مه خود را بسختی میکشید  . گاهی صدای پای ترا با دم
پایی می شنیدم ، تلق، تلق، که میرفتی وبعد پارچه خیس میآوردی ، روی پیشانی من داغون
می گذاشتی. ظهر رفتی سوپ داغ ، داغ ، درست کردی ، سوپ پیاز درست کردی، با قاشق عین
بچه کوچولوها دهن من میگذاشتی ، من خندیدم ، توخندیدی، آنقدر خندیدیم که نفهمیدیم که بارون
بند آمده.......................
یک روز آفتابی با هم زدیم بیرون . قایق داشتیم، قایقران، داشتیم. تو بوی عطر همیشگی را
میدادی . پیرهن قرمز داشتی با شلوار جین با مانتو وروسری خاکستری .آفتاب ترا روشن روشن
کرده بود ، تا خطوط صورتت که درآینده باید پیر شود مشخص شود از کجا به کجا کشیده خواهد
شد.................
پارو آب را هم زد . توی مرداب پیش میرفتیم ؛گاهی انگشتانت را توی آب میکردی، ناشی
وبلاتکلیف مثل همیشه هر دو توی قایق گز کرده بودیم ؛ بوی مرداب را فرومیدادیم.

زیر گوشم گفتی ناهار امروز قیمه پلو داریم .لبخند زدم ؛برنج های سپیدی که خوردنش درباغ زیر
درخت روی پتو بوی سلامت میداد .میدانستم خوب شدم ودیگر نیازبه سوپ نیست . سفره تو رنگین
بود ،خوش سفره بودی ؛ بابشقاب های گل مرغی براق ، با پیش دستی های زیتونی کریستال
باسبزی خوردن و ترب وپیازچه که دوست داشتم با ماست وترشی شمالی درآر وقیمه های گوشت
ترد بره وتکه های برنزه ران مرغ ورب انار و برنج های سپید ومعطر وته دیگ برشته شده با لعاب
خورش ، وخنده تو که همیشه کم میخوردی  ودوست داشتی مرا نگاه کنی ؛ انگار از من مواظبت
میکردی.......
سرم را گذاشتم روی پاهای تو وکنار سفره دراز کشیدم ؛ چشم دوختم به درخت نارنج ازلابلای برگ
هاش دنبال آسمان  میگشتم ، دلم مرغ دریایی میخواست ، باد برگهای نارنج راشانه میزد. انگشت
های ظریفت  رابه روی ابروهایم می کشیدی ، کف دستت بوی قهوه میداد ؛ برایم قهوه درست کرده
وبارون گرفت.....
روی تخت دراز کشیده بودیم .به باد بزن سقفی نگاه میکردیم .پنجره بخار داشت ، دانه های بارون
روی شیشه آرام راه میرفت. دستم از میان موهات یه برگ کوچولو پیدا کرد، باهاش دماغتو خاروندم
با آرنجت به هم زدی.............
آفتاب با غمزه پیدا شده بود .من ، تو ،ساحل؛ کلبه ساحلی،سکوت ، وسلامت را یکجا داشتم
در همسایگی ما یک مرغابی با جوجه هایش روز نرمی را شروع کرده بود ومن عاشق بچه
مرغابی هستم .در همسایگی ما همیشه همه چیز شکل آرامش داشت ،انگار ابر ها به زمین
رسیده بودن.....
دم در لاستیک ماشین تو بوی خدا حافظی میداد .ماشین شکل قورباغه ، دمشو کج کرده بود
که ترا ببرد .نمی دانستم بعد از نها ر واستراحت بعد از ظهر چرا باید ترا در غروب از
دست بدهم،و به ماشین بسپارم .
میگفتی مامانت منتظرت هست ، میگفتی شرکت داری ، شریک داری. ومن نمیدانستم
دراین میان چرا و چه چیز مرا دوست داشتی . آره نمیداستم.....
سه روز در کلبه خیس ساحلی مالک تنهایی خودم بودبودم ،تا اینکه نیمه شب تلفن زنگ زد
در تاریکی بزحمت گوشی را پیدا کردم و...الو.....

کامیارصالحیار تهران اردیهشت 92


 تحقیق علمی، تحقیق دینی

به انتخاب افرودیتا شادی


از کتاب گردش ایام
 اثر آقای خیلی رفاهی (قمشه ای)
به انتخاب افرودیتا شادی

دین و انسانیتتصاویر زیر



کتاب گردش ایام میگوید: روزگاری 

که درقم طلبه بودم بعلت جوانی
 وخامی وبی ارتباطی با جامعه معتقد بودم 
که فقط کسی که درقم باشد
وروحانی باشد انسان ارزشمندی است.
 اما وقتی دردوره ای که دانشگاه تهران
 بودم با شخصیت های با فضیلت روبروشدم
 فهمیدم که در خارج از قم  ودراشخاص
 غیرروحانی هم اشخاص ارزشمند وجود دارند
 اما باز
شیعه بودن را شرط اصلی میدانستم.
 بعد با سفر به کشورهای عربی متوجه
 شدم که بین سایر فرق اسلامی هم
 انسان ارزشمند یافت میشود.
پس از سفر به اروپا به این نکته واقف شدم 
که در بین سایر مردم موحد نیز انسان ارزشمند
 وجود دارد. پس از آن در سفر ژاپن حادثه ای
 برایم رخ داد که برایم معلوم شد به معنی
 حقیقی فضیلت و انسانیت زبان و مکان و
 نژاد ومذهب و رنگ نمیشناسد. زیرا در
 پایان سفرآمریکا و هنگ کنگ وارد
ژاپن شدم, موقع بازیهای المپیک بود که در
 ژاپن برگزار میشد و برایشان من
که با لباس روحانی بودم جالب بود و
 از من عکس و فیلم میگرفتند و.. ...
برای غذا به رستوران بسیار بزرگ و
 شلوغی رفتم و بعد چندین ساعت
 به جاهای دیگری رفتم ناگهان یادم
 امد که ساکم را که تمام زندگیم داخل
 آن بود را در آن رستوران جا گذاشته ام
 سراسیمه رفتم و با کمال ناباوری
 دیدم ساکم همانجا است و پیرمردی 
کنار آن نشسته است, اوگفت وقتی
 دیدم ساکت را فراموش کردی با این 
که وقت دندان پزشکی داشتم
 ماندم تا بر گردی
 و وقتی از او تشکر کردم و گفتم 
خدا به شما اجرخواهد داد
 و او در جواب گفت: من به خدا اعتقاد ندارم
 من به انسانیت معتقدم


تاسیس دانشگاه تهران به
 روایت دکتر محمود حسابی
به انتخاب یوسف ستاره

جهت تاسیس دانشگاه تهران با وساطت یکی از دوستان وقت ملاقاتی از وزیر معارف وقت گرفتم، پس از توضیح طرح، وزیر معارف از من پرسید:

«دانشگاه بسازید که چه بشود؟» من عرض کردم: «دکتر و مهندسها که برای تحصیل به فرنگ میروند را در مملکت خودمان تربیت کنیم» و او پاسخ داد: «تربیت دکتر و مهندس
برای ما صد سال زود استمتاثر از کوته فکری وزیر معارف از دفتر وزیر خارج شدم،
 دوستی که آزردگی مرا دید برای تسلی خاطر گفت من میتوانم از رضا شاه برایت وقت ملاقات بگیرم.
...
وقت ملاقات با رضا شاه تعیین شد، برای او طرح تاسیس دانشگاه تهران را شرح دادم و شاه پرسید «که چه شود؟» عرض کردم به جای آنکه جوانان ما به فرنگ بروند در مملکت
خودمان دکتر و مهندس آموزش دهیم و رضا شاه باز پرسید «که چه شود؟» و عرض کردم: «این جادهها و راه آهن را آلمانها میسازند مهندسین خودمان بسازند و...»

رضاشاه بسیار استقبال کرد و گفت بروید طرحتان را بنویسید به مجلس میگویم رای بدهد! و من از همان شب شروع به نگارش طرح دانشگاه کردم. فردای آن روز از دربار به در
خانهام آمدند، تعجب کردم که با من چه کار دارند، دیدم یکصد هزار تومان پول فرستادهاند که اعلیحضرت فرمودهاند، کارتان را شروع کنید و طرحتان را نیز بنویسید. این همان مبلغ
خرید زمین دانشگاه تهران بود و کار ساخت و ساز همزمان با نوشتن طرح آغاز شد.
 سوالهای کنکور امسال
 به انتخاب ال ایرانی

  سوالهای کنکور امسال را دیدهاید؟ بعضی سوالهایش واقعاً خیلی باحالند!منظورم چیست؟ الان خدمتتان عرض میکنم: انگار یک سری سوالات کنکور امسال دردروس ادبیات و معارف، برای آیکیوی در حد ...! طراحی شده است، در حدی که قشنگآدم را به خنده میاندازد. باور نمیکنید؟ پس سوالها را بخوانید:
ـ جای خالی را با گزینهی مناسب پر کنید.
«به نام خدای ............
بیانداخت شمشیر را شاه دین»
1) جهان آفرین
2) مهربان
3) کریم
4) رحیم
یعنی گزینهها آنقدر تابلوست که طرف اگر شعر را در عمرش هم نشنیده باشد،بهراحتی و با توجه به وزن شعر، میتواند گزینهی درست را پیدا کند. اما اینسوال تازه خوب است! صبر کنید برسیم به جالبترهایش!
ـ جای خالی را با گزینهی مناسب پر کنید.
«بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چهگونه گور ........... گرفت»
1) شهرام
2) مهرام
3) بهرام
4) آرامبه خدا این سوالهای کنکور امسال بوده است ها! فکر نکنید من اینها را از خودمدرآوردهام. باور نمیکنید، خودتان بروید سایت سازمان سنجش را ببینید. توی اینسوال فقط کم مانده بود یکی از گزینهها را هم میگذاشت "دلپذیر" یا "تبرک"!تست بعدی را داشته باشید:
ـ جای خالی را با گزینهی مناسب پر کنید.
«که گوید برو ...... رستم ببند
نبندد مرا دست، چرخ بلند»
1) دست
2) پا
3) کمر
4) چشمهای


دقت دارید که، طراح محترم گزینهی 2 را «پای» ننوشته که خدای نکرده داوطلبینعزیز کوچکترین شکی نکنند. آن گزینهی 4 هم که آخرش است. اما سوال بعدی:
ـ جای خالی را با گزینهی مناسب پر کنید.
« ............ پردهی پندار دریدند
یعنی همهجا غیر خدا هیچ ندیدند»
1) مردان خدا
2) مردم همهجا
3) مردم همیشه
4) مردان و زنان
باز این سوال نسبت به قبلیها خوب است! گزینهی 3 را دارید که! خُب دیگر وقتشاست برویم سراغ شاهکارها!
ـ جای خالی را با گزینهی مناسب پر کنید.
«گل همی پنج روز و ....... باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد»
1) هفت
2) چهار
3) شش
4) هشت
یعنی من عاشق طراح این سوال هستم! خدایی دل خجستهای داشته! فکر کنید! مثلاًیکی با خودش بگوید: گل همین پنج روز و هفت باشد! ای جان! اما حالا که باسوالات ادبیات آشنا شدید، بد نیست یک نگاهی هم به دو سوال از درس معارفبیاندازیم:
ـ جای خالی را با گزینهی مناسب پر کنید.
«ارزش هر کس به درک و ......... وی از حقیقت هستی و جایگاه انسانی در کاردانی
آفرینش دارد
1) فهم
2) پرهیز
3) دوری
4) جدایی


و اما به نظر من در میان همهی این سوالات نبوغآمیز، جایزهی ویژه تعلقمیگیرد به سوال درخشان، بینظیر و شگفتانگیز زیر:
ـ جای خالی را با گزینهی مناسب پر کنید.
«رویاهای صادقانه: هر کدام از ما هنگام ........... رویاهایی را مشاهده
میکنیم. این رویاها انواع مختلف دارند
1) دویدن
2) ایستادن
3) خواب
4) نشستن
آقا من همیشه هنگام دویدن رویا میبینم! آنقدر خوب است

کارتــــــــــون

 به انتخاب مژگان هارونی

به نظر شما چرا این شیره به 
این چهار نفر حمله نمی کنه؟

به انتخاب راز گل


.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

متوجه شدین که
برای جذب گردشگر چه کارها که نمیکنن
یک دیواره شیشه ای برای شبیه سازی


به انتخاب ژالان
هیچ امیدی ندارد که دخترک شش سالهاش، بار دیگر بهبودی خود را بازیابد، انگار همین دیروز بود که در ظهر یک روز زمستانی پرده از راز بزرگ دخترش برمیدارد و جهان بر سرش خراب میشود؛ میگوید دخترکش را چند سالی است که از پوشک گرفته اما استرس ناشی از حادثه سبب عدم کنترل ادرار و مدفوع «فرشته»اش، شده است.

Amazing Talent - New


York City Spray Paint

استعدادی شگفت انگیز - در افرینش 


 نقاشیهای هنرمندانه



با استفاده از اسپری



 در یکی از خیابانهای نیویورک

به انتخاب سوسن حلیمی - انگلستان


کارتــــــــــون


طنز بیست سال پیش
 گل اقا در خصوص گرانی


به انتخاب عباس سهرابی




دیدی آخر که گرانی به من زار چه کرد
با من و باد گران قیمت بازار چه کرد
نرخ قند و شکر و بنشن و پوشاک و خوراک
با من مفلس دلسوخته زار چه کرد
چه بلاها که گرانی به سرخلق آورد
خاص با مردم زن دار و عیالوار چه کرد
موجر پر طمع پول پرست بی رحم
چه بگویم که به مستأجر بیکار چه کرد
دوش رفتم به مطب نزد طبیبی با درد
کس ندانست که او با من بیمار چه کرد
تاطلب کرد ز من «چار صدی» حق ویزیت
شعله بر جان زد و زان نار شرربار چه کرد
اه از آن بنز که با دود فراوان شب و روز
با سر و سینه هر خفته و بیدار چه کرد
وای از آن محتکر بی خبر از قهر خدا
کز پی سود کلان داخل انبار چه کرد
در صف مرغ پریشب کوپن من گم شد
«
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد»
آن فروشنده بدجنس بداخلاق عبوس
روببین با زن و با مرد خریدار چه کرد
زنم از خانه برون کرد مرا نیمه شب
«
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
عربی شکوه بسی داشت ز بشار اسد 
 بجای اسحق شمیر گذاشته شد! /
چون حال دیگر عربها و بیشتر 
مسلمانان جای درست دوست و دشمن
  را تشخیض داده اند
که به امثال من آن قاتل خونخوار چه کرد
عجب این است که با آن همه بیداد و ستم
کس نپرسید که آن مرد تبه کار چه کرد
آفرین بر «گلمولا» که به شیرین سخنی
در پس ساختن و گفتن اشعار چه
کرد 
 مثبت اندیشی
به انتخاب راژانه




متن زیر خاطره جالبی است از یکی از اساتید که سالها قبل در آمریکا تحصیل می کرده :
"چندين سال قبل براي تحصيل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ايالات متحده شده بودم،
سه چهار ماه از شروع سال تحصيلي گذشته بود كه يك كار گروهي براي دانشجويان تعيين شد كه در گروه هاي پنج شش نفري با برنامه زماني مشخصي بايد انجام ميشد.
دقيقا يادمه از دختر آمريكايي كه درست توي نيمكت بغليم مينشست و اسمش كاترينا بود پرسيدم كه براي اين كار گروهي تصميمش چيه؟
گفت اول بايد برنامه زماني رو ببينه، ظاهرا برنامه دست يكي از دانشجوها به اسم فيليپ بود.
پرسيدم فيليپ رو ميشناسي؟
كاترينا گفت آره، همون پسري كه موهاي بلوند قشنگي داره و رديف جلو ميشينه!
گفتم نميدونم كيو ميگي!
گفت همون پسر خوش تيپ كه معمولا پيراهن و شلوار روشن شيكي تنش ميكنه!
گفتم نميدونم منظورت كيه؟
گفت همون پسري كه كيف وكفشش هميشه ست هست باهم!
بازم نفهميدم منظورش كي بود!
اونجا بود كه كاترينا تون صداشو يكم پايين آورد و گفت فيليپ ديگه، همون پسر مهربوني كه روي ويلچير ميشينه...
اين بار دقيقا فهميدم كيو ميگه ولي به طرز غير قابل باوري رفتم تو فكر،
آدم چقدر بايد نگاهش به اطراف مثبت باشه كه بتونه از ويژگي هاي منفي و نقص ها چشم پوشي كنه...
چقدر خوبه مثبت ديدن...
يك لحظه خودمو جاي كاترينا گذاشتم ، اگر از من در مورد فيليپ ميپرسيدن و فيليپو ميشناختم، چي ميگفتم؟
حتما سريع ميگفتم همون معلوله ديگه!!
وقتي نگاه كاترينا رو با ديد خودم مقايسه كردم خيلي خجالت كشيدم...
شما چي فكر ميكنيد؟
چقد عالي ميشه اگه ويژگي هاي مثبت افراد رو بيشتر ببينيم و بتونيم از نقص هاشون چشم پوشي كنيم"



فیل سواری توریستی 
فیله یه دفه
 ( فیلش )
یاد هندسون کرده 
به انتخاب ژوزف عاشوری




ادوارد یودنیچ رهبر ارکستر ۷ ساله
به انتخاب پرویز حکیمی



انقلاب فرانسه - لاوازیه - گیوتین 
 به انتخاب افرودیتا شادی 


دکتر ژوزف ایگناس گیوتین پزشکی فرانسوی بود که هنگام وقوع انقلاب کبیر فرانسه دردانشگاه پاریس تدریس می کرد. او که بعد از انقلاب به عضویت مجمع انقلابی فرانسه در آمده بود، نخستین فردی بود که در سال ۱۷۸۹م. در مجلس موسسان فرانسه پیشنهاد کرد که به جای اعدام متهمان با وسیله ای زجرآور، سر آنها با ماشین مخصوصی از بدن قطع گردد. مجلس موسسان فرانسه با پیشنهاد وی موافقت کرد و دستگاه گیوتین را که قریب به یک قرن قبل و به مدت کوتاهی در ایتالیا استفاده شده بود را وارد کردند. دستگاه ژوزف گیوتین از سوی آنتوان لویی، جراح و دبیر مادام العمر آکادمی جراحی رسما تایید شده بود. پس از وقوع انقلاب در فرانسه تعدادی کثیری توسط همین دستگاه اعدام شدند افرادی که بسیاری از آنها در به ثمر رسیدن انقلاب نقش بسزایی داشتند یکی از این افراد فیزیکدان و شیمیست معروف لاوازیه بود . لاوازیه بعد از اینکه به اعدام با گیوتین محکوم شد تصمیم گرفت در آخرین لحظات زندگی هم به علم خدمت نماید . او به شاگردان خود گفت : احتمالا جایگاه حواس و شعور انسان می بایست در سر ( مغز ) انسان باشد بنابر این پس از جدا شدن سر از بدن احتمالا باید تا چند لحظه هنوز حواس و هشیاری فرد کار بکند شما پس از اینکه سر من به وسیله گیوتین قطع شد فورا آن را روی دست بالا بگیرید، من شروع به پلک زدن می کنم شما تعداد پلک زدن های مرا بشمارید تا زمان تقریبی از بین رفتن هشیاری و مرگ کامل به دست بیاید . پس از اینکه لاوازیه اعدام شد سر او را بالا گرفتن و او بیش از ده بار پلک زد و این واقعه در تاریخ به ثبت رسید

No comments:

Post a Comment

POST توراه و هفطارای

Every Post's Information