12.11.2012






محرم ( درهم ) شدن دختر و پسر 
با خوردن یک ساندویچ


به النتخاب مریم خزائلی



به گزارش «شیعه نیوز»، ابراهیم فیاض استاد دانشگاه و عضو هیات علمی دانشگاهتهران، در گفتگو با عصر امروز، اظهار نظرهای عجیبی کرده است. وی در خصوص لزوم راه اندازی ازدواج موقت در دانشگاه ها، گفت: مشکل امروز جوانان ما ازدواج موقت نیست بلکه مشکل اصلی آن ها ازدواج دائم است چرا که هیچ دختری حاضر به ازدواج موقت نیست.

فیاض تصریح کرد: امروزه شاهد رواج ازدواج های موقتی هستیم که بدون خواندن صیغه صورت می گیرد و در واقع این ها دوست دختر، دوست پسرانی هستند که دوستی آن ها به بهانه ازدواج انجام می گیرد.

این استاد علوم اجتماعی دانشگاهتهران، افزود: طبق فتاوایی مثل فتوای حضرت امام خمینی (ره) این افراد عملاً زن و شوهر هستند چون قصد و نیت ازدواج در آن ها وجود دارد ولو این که صیغه محرمیت بین آن ها خوانده نشده باشد!

وی ادامه داد: من خودم در دانشگاه شاهد آن هستم که دختر و پسرها با هم ارتباط دارند و همه و همه به فکر ازدواج هستند اما با مشکل اقتصادی روبرو هستند و امکان ازدواج ندارند.

فیاض در خصوص راهکار این مشکل، گفت: ما اگر خوابگاه های متاهلی دانشگاهی را زیاد کنیم، خیلی راحت بسیاری از دانشجویان به خصوص دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد مشکل ازدواجشان حل می شود. چه کسی است که دنبال ازدواج نباشد ازدواج در فطرت همه ی انسان ها وجود دارد و انسان ها به آن تمایل دارند ولی به صورت دائم و نه موقت.

این استاد دانشگاه با اشاره به صحبت های حجت الاسلام والمسلمین حائری شیرازی، عنوان کرد: دختر و پسری که با هم غذا بخورند با هم محرم می شوند یعنی اگر پسری، دختری را به خوردن ساندویچ و یا آبمیوه دعوت کند با هم محرم می شوند.

وی اضافه کرد: نظر امام خمینی(ره)، آیت الله گلپایگانی، موسوی بجنوردی هم همین است یعنی «حق زوجیت موجد ازدواج است و خطبه عقد مظهرش»

فیاض در ادامه با اشاره به داستانی از آیت الله گلپایگانی، گفت: روزی از آقای گلپایگانی در خصوص دختر و پسری که با یکدیگر فرار کردند و با هم ارتباط برقرار کردند و از این راه حتی بچه دار شدند پرسیدند که آیا باید این دو نفر را از هم جدا کنند یا خیر که ایشان جواب دادند خیر و در خصوص بچه متولد شده شان گفتند که بچه حلال زاده است.

وی همچنین ضمن بی اطلاعی از جزئیات طرح تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها، اظهار داشت: اگر قرار باشد دختر و پسرها را در دانشگاه ها از هم جدا کنیم آن ها را در خیابان ها چه کار کنیم؟

این استاد دانشگاه در پایان تاکید کرد: باید کاری کنیم که ازدواج ها زیاد شود و تلاشمان در این راه باشد. همچنین باید سن ازدواج را تا سن دبیرستان پایین بیاریم و این کار مستلزم تغییر برخی قانون های اشتباه در مدارس است به طور مثال بنابر چه دلیلی دختری که در سن دبیرستان ازدواج کرد را از مدرسه اخراج می کنیم.

***************


تصاویری از اولیـن تـوفان های 
نـمک دریـاچه ارومیـه
به انتخاب نوید رضائی

به دلیل انباشت نمک در گودترین قسمتهای دریاچه که هنوز مقداری آب دارند و این رطوبت فعلاً مانع حرکت نمک می شود، توفان های بزرگ هنوز شکل نگرفته اند ولی با خشک شدن کامل دریاچه، از آذربایجان تا تهران در معرض ریزگردهای نمکی خواهند بود.

عصرایرانبا خشک شدن تدریجی دریاچه ارومیه، توفان های مرگبار نمکی پدیده آینده بخش های بزرگی از کشور خواهد شد. پدیده ای که اولین نشانه های آن اخیراً بروز کرده است.

در همین باره یکی از سایت های محلی استان آذربایجان غربی، تصاویری را منتشر کرده است که نشان می دهد اولین توفان های نمکی دریاچه ارومیه در حال شکل گیری هستند. البته توفان های تازه تولد یافته، در حوزه جغرافیایی محدودی عمل می کنند اما آن طور که آینا نیوز نوشته با توجه به اینکه نمک محلول در آب دریاچه نه به تدریج که با خشک شدن کامل آن به صورت ناگهانی و سونامی وار سربرخواهد آورد (به دلیل انباشت نمک در گودترین قسمتهای دریاچه که هنوز مقداری آب دارند و این رطوبت فعلاً مانع حرکت نمک می شود)، هیچ تمهید ضرب الاجلی نخواهد توانست جلوی حرکت چند صد کیلومتری آن را بگیرد و به دلیل جهت وزش باد از غرب به شرق، استان آذربایجان غربی کمترین آسیب را از این بلای طبیعی خواهد دید و به ترتیب استانهای آذربایجان شرقی، زنجان، قزوین، کردستان و حتی تهران نیز تا حدودی در معرض این توفانها هستند. حادثه ای شبیه و البته بسیار ویرانگرتر از ریزگردهای عربی که همه ساله در فصل گرما از کشورهای عربی و صحرای عربستان به سمت ایران روان می شوند.

تصاویر زیر، اولین هشدارها نسبت به فاجعه ای است که با خشک شدن کامل دریاچه ارومیه، از سواحل این دریاچه تا خود تهران را در خواهد نوردید. آخرین فرصت ها برای نجات دریاچه ارومیه و به تبع آن نجات دهها میلیون انسان از مصیبت قریب الوقوع ریزگردهای نمکی، به سرعت در حال سپری شدن هستند.



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

میانه های دریاچه ارومیه هنوز آب دارد و این، فعلاً 

مانع از شکل گیری توفان های بزرگ تر نمکی است.



گروه اینترنتی پرشین استار |
 www.Persian-Star.org

این تصویر تكان دهنده آخرین عكس ماهواره ای
 از وضعیت اسفناك دریاچه ارومیه است.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
اگاهی فوری

به انتخاب مصطفی کیمنش

>>چندی پیش دختر جوانی با مراجعه به کلانتری 148 انقلاب تهران ماجرای عجیبی را پیش روی پلیس قرار داد که تازگی داشت. دختر 21 ساله در تحقیقات گفت: «میخواستم به دانشگاه بروم که سوار اتوبوس شدم. زن جوانی که در صندلی کناریام نشسته بود خیلی باکلاس و شیک به نظر میرسید، دیدم که به صورتم خیره شده است تا اینکه لبخندی زد و سرصحبت را باز کرد. وقتی شنیدم که با یک پزشک پوست آشناست و دستمال مرطوبی سراغ دارد که باعث از بین رفتن لک و جوش صورتم میشود خوشحال شدم. میگفت دستمالها بیخطر هستند و هر شب باید آن را روی صورتم بگذارم تا پوستم ترمیم شود.
«فریماه» همان لحظه یک سری دستمال مرطوب به من داد و خواست شماره
موبایلش را داشته باشم و اگر دستمالها تاثیر خوبی روی صورتم گذاشتند با
وی تماس بگیرم تا سفارش بدهد از اروپا برایم بیاورند. همان شب دستمال
مرطوب را روی صورتم گذاشتم. حس خوبی به من دست داد. از آن به بعد هر شب
این کار را میکردم. یک هفته نشده بود که با فریماه تماس گرفتم و بسته
جدیدی از دستمالها را سفارش دادم. همدیگر را دیدیم و او با گرفتن ۲۰
هزار تومان دستمالها را به من فروخت».
 دختر دانشجو افزود: «هر شب مرتب دستمالها را استفاده میکردم و اگر آنها را به صورتم نمیگذاشتم نمیتوانستم بخوابم و نیمههای شب از خواب میپریدم. اصلا تصور نمیکردم که معتاد دستمالها شدهام. رفته رفته وقتی از دستمالها استفاده نمیکردم خمار و خوابآلود میشدم. خواهرم که از نزدیک شرایط من را دنبال میکرد ترسیده بود، طوری حرف میزد که انگار مطمئن است من مواد مصرف میکنم اما نمیپذیرفتم. هر بار با فریماه تماس میگرفتم قیمت دستمالها را چندین برابر بالا میبرد. سومین بار بود که ۱۰۰ هزار تومان خواست، ناچار بودم بپردازم. هر
هفته وقتی با فریماه تماس میگرفتم چون میدانست وابستگی شدیدی به
دستمالها دارم قیمت را بالاتر میبرد. خواهرم که بیشتر متوجه رفتارها و
بیتابیهای من شده بود خانواده را در جریان قرار داد. اصرار داشتند
آزمایش بدهم. من تصور نمیکردم چنین جواب عجیبی بشنوم، به خاطر همین
پذیرفتم و آزمایش دادم. نتیجه باورنکردنی بود.

ماموران دریافتند که فریماه با اطلاع از اینکه دستمالها اعتیادآور هستند، سوار اتوبوسیا مترو به جذب مشتری از میان دختران جوان پرداخته و با استفاده از عدم آگاهی آنان به خطری که در پیش دارند ابتدا با قیمتهای پایین دستمالهای «السیمن» را در اختیارشان گذاشته سپس با اعتیاد طعمههایش پول زیادی به جیب میزند.
در خون من یک نوع ماده مخدر به نام «السیمن» وجود داشت که از راه پوست و دستمالهای مرطوب من را معتاد کرده بود. وقتی با فریماه تماس گرفتم و شنید میدانم چه بلایی بر سر من آورده است تماس را قطع کرد و از آن به بعد گوشیاش خاموش است. من از این زن که میتواند دخترهای دیگر را نیز فریب دهد، شکایت دارم». ماموران با شنیدن ادعاهای دختر دانشجو به بررسیهای تخصصی دست زدند و پی بردند «السیمن» یک نوع ماده مخدر سوییسی بوده و از طریق اروپا وارد ایران شده است.
تحقیقات در این باره که آیا باند سازمانیافتهای به چنین اقدام خاموشی دست میزن


غزلی زیبا

به انتخاب ژالان







آن قدر شیشه دل ونازک و گل پیرهنی،

که اگر دست زنم بر تن تو، می شکنی

چشم های تو، لطیفند وظریفند وحریف:

آسمان را به نگاهی به زمین می فکنی!

گر صدایت بزنم ای گل من، سخت خطاست

گل نبودست بدین خوبی و نازک بدنی!

من همان گرگ پریشان شده ی دیوانه

تو همان آهوی خوش بخت که صیّاد منی

حرف هایی که قدیمی شده را گویم باز:

گلرخی!سبزخطی!سروقدی!سیم تنی!

آخرش می روی ومی رود از خاطرتو

که بت ساخته پرداخته ی شعر منی!


اولين ها كي ها بودند

 به انتخاب مهدی شکرانی




1.
اولین مردمان جهان که نخ
 به سکه میبستند و در داخل 
 تلفنهای عمومی میانداختند،
 ایرانیان بودند 

2. 
اولین مردمانی که فقط به
 گذشته بسیار بسیار دور خود افتخار 
 میکنند ولی چیزی در ۵۰۰ سال اخیر
 برای دنیا نداشتهاند ، ایرانیان
 بودند

3. 
اولین مردمان دنیا که در خانواده های دیکتاتور
 زندگی می کردند و انتظار  حکومت دموکرات داشتند !ایرانیان بودند 
4. 
اولین مردمانی که در
  اولین صادرات به کشورهای شمالی
 ایران به جای حنا، خاک رنگی
 فروختند، ایرانیان بودند 

5. 
اولین مردمانی که کشف
  کردند دروغگویی و ریا و کلکبازی
 برای موفقیت ضروری است، ایرانیان
 بودند 

6. 
اولین مردمان دنیا که
  همزمان هم مایل هستند گرمشان شود و
 هم سردشان ایرانیان بودند، چون
 همزمان با روشن کردن بخاری،
 پنجرهها را هم باز
  میکنند 

7. 
اولین مردمانی که در گروه
 کمتوسعهترین کشورهای دنیا
 قرار دارند ولی ادعا و توقع برترین 
 مردمان دنیا را دارند ، ایرانیان
 بودند 

8.
اولین مردمان دنیا که کمتر از همه کار کردند 
اما بیشتر از همه عجله داشتند و تندتر از همه
 رانندگی می کردند، ایرانیان بودند

 9.
  اولین مردمان دنیا که کمتر از همه کتاب می خواندند و بیشتر
 از همه اظهار فضل،ایرانیان بودند



























هیچ چیز گــــــــــران تر

از اشـــــــک یک زن 

وجود ندارد...!
به انتخاب ژاله حکیمی




هنگامی که یک قطره بیرون می آید...



اول با خط چشم "Lancome" و...

و ریمل مژه "Dior"... 

مخلوط میشود...

پس از آن هنگامی که پایین
می آید و به گونه میرسد...

با "Chanel blusher" 
و "Estee Lauder Foundation" ... 
مخلوط میشود...

و در صورت لمس لب ها، 
با رژ لب "Clinique" و...
 مخلوط میشود...

این به این معنی است که یک قطره است به ارزش 
حــــــداقل $60

با دلار ۳۵۰۰ هم بگیری ۲۱۰ هزار تومن

تازه اگه اینا رو خودش زده باشه .
اگه رفته باشه آرایشگاه
همین میشه دو برابر یعنی برو رو ۵۰۰ هزار تومن .


پس عقل حکم میکنه 
باهاش راه بیای

اندر عزاداری برای رحلت یکی
 از ملایان جمهوری اسلامی 
ایت الله بهجت
به انتخاب م . حکیم


بچه که بودم
به انتخاب مژگان هارونی


بچه که بودم می رفتم دبستان شاه عباس که اونموقع ته یه کوچه باریک توی خیابون ابوسعید بود.
 بعضی موقع ھا می گفتن فردا لباس نوھاتون رو بپوشین و یه شاخه گل ھم بیارین می خوایم بریم استقبال شاه…!
 صبح زود بلند می شدم کت و شلوار می پوشیدم و یه دونه گل از تو باغچه یا از تو فلکه صاجب زمان میکندم و می رفتم مدرسه و مارو می بردن استقبال اقای شاه…!!

معمولا می رفتیم بلوار ملک اباد و کنار خیابون مثل ادم وایمیستادیم و گل و پرچم دستمون می گرفتیم و فریاد میزدیم جاوید شاه…!!

اقای شاه با ماشین خوشگل روباز میومد و برامون دست تکون می داد و می خندید و ما ھم به اقای شاه می خندیدیم و ذوق می کردیم که اقای شاه رو دیدیم…!

 نه ھیچکدوممون دنبال ماشینش می دویدیم نه بھش اویزون می شدیم …! نه دستش رو می بوسیدیم و نه ھی بھش نامه می دادیم که گشنه ایم یا کار نداریم یا حقوقمون رو نمیدن چون نه گشنه بودیم نه بیکار بودیم و نه حقوقمون رو نداده بودن…!!

ھمه خوشحال بودیم…! اقای شاه خوشحالماھا خوشحالادما خوشحال….. گربه ھا خوشحالکلاغا خوشحالگنجشکا خوشحالحتی مورچه ھا ھم خوشحال…!!

ماھا خوشحال بودیم چون درس می خوندیم و اغذیه رایگان بھمون میدادن مثل موز ؛ پرتغال ؛ گلابی سیب لبنانی ؛ انجیرخشک و خرما و پسته و کیک و شیر و شیرکاکو…!!

آدما خوشحال بودن چون حقوق خوب می گرفتن و ھمشون خونه زندگی داشتن تازه خیلی ھاشون پیکان و ژیان و اریا و فولکس داشتن…!

 گربه ھا خوشحال بودن چون ادمای خوشحال گوشتای استخون رو تا ته نمی خوردن و ھمیشه برای اونھا توی سطل زباله یه غذای خوب پیدا می شد….گربه ھا چاق بودن اونموقع ھا…!!

کلاغا خوشحال بودن چون توی حوض خونه ھا ماھی قرمز بود و لب حوض یه قالب صابون…!! گنجشکا و مورچه ھا ھم خوشحال بودن چون ادمای خوشحال سفره نونشون رو لب ایوون یا توی باغچه تکون می دادن و یه عالمه نرمه نون و برنج سھم اونا میشد…!!

 خلاصه اینجوری بود دیگه……….!! اینجوری بود….!! چیه..؟ چرا گریه می کنین؟ من که چیز بدی نگفتم که…!! چرا بغض کردین …!!

خُب دیگه نمیگماصن ھیچیمن ھیچوقت بچه نبودم…((غلط )) خوردم باباھیچیھیچی…!! خدایا چرا من الزایمر نمی گیرم تا این چیزا یادم برهچرا؟


به انتخاب مژگان هارونی

اشنائی باشاعری شوخ طبع 
محمد علی مکرم حبیب ابادی

به انتخاب علی بی .ام. ان

محمد علي مُکرم حبيب آبادي فرزند علي خان در سال ۱۳۰۴ ق در روستاي حبيب آباد ِ اصفهان چشم به جهان گشود . او پس از تحصيل ِ علوم ِ قديمه ،در ۱۳۲۴ ق پيرو ِ مشروطه شد و به عضويّت ِحزب ِ دموکرات درآمد . در ۱۳۳۶ در زمان ِ حکومت ِ مستبدّ ِ اقبال الدوله در اصفهان ، کتاب ِ " فتح المجاهدين " را در بحر ِ متقارب به نظم کشيد . در  ۱۳۳۹ ق امتياز روزنامه ي " صداي اصفهان " را گرفت و به طور مرتب آن را انتشار داد .وي در  ۱۳۴۱ ق برابر با  ۱۳۰۲ ش به دستور امير اقتدار ، حاکم ِ اصفهان هدف ِ گلوله قرار گرفت و مجروح شد . ضارب شخصي بود به نام ِ شعبان ِ پينه دوز که يک سال بعد در آبادان در تصادف اتومبيل درگذشت . او پس از بهبودي به دستور ِ همان امير به مدّت ِ شش ماه حصر ِ خانگي شد . او که در  ۱۳۳۷ ش در اصفهان مورد ِ تفقدّ ِ پهلوي ِ اوّل قرارگرفت ، در دوران ِ پهلوي دوّم نيز متأسّفانه به طرفداري از کودتاي  ۲۸ مرداد  ۱۳۳۲ پرداخت . در۱۳۴۰ به نشر ِ مجله ي "سپاهان" به مدّت ِ پنج سال اقدام کرد . امّا شغل ِ اصلي اش وکالت ِ دعاوي در دادگستري ودر اواخر ِ عمر ، خدمت در کتاب خانه ي شهرداري بود

" مکرم ، شاعري شوخ طبع و بذله گو و حاضرجواب و خوش مشرب و متلک گو بود و با زبان ِ شعر با خرافات، مبارزه ها کرد . او را به سستي ِ اعتقادات ِ ديني متّهم و حتّي تکفيرش کردند " . او سرانجام در ۱۳۴۴ ش درگذشت و در قبرستان ِ تخت ِ فولاد اصفهان به خاک سپرده شد . ( با استفاده از : ديوان مکرم اصفهاني ، محمد علي مکرم اصفهاني ، اصفهان ، ضميمه ي روزنامه ي صداي اصفهان ، چاپ دوم :۱۳۴۰ ، ص ۲۱۰ و نيز سخنوران نامي معاصر ايران ، سيد محمد باقر برقعي ، قم ، خرّم ، چاپ اول : ۱۳۷۳ ، ج ۵ ، ص ۳۳۷۹ . )

در اين جا نمونه اي از شعرش را مي آورم

" چند سال قبل از اين ، رفتم به زيارت ِ اهل ِ قبور . ديدم تقريباً بيست هزار زن دور ِ يک خمره را گرفته و خاک ِ کف ِ کون ِ پاشنه ي پاي خمره را به چشم ِ خود ، مي مالند و گاه گاهي شکم خود را به شکم ِ خمره مي مالند که حامله بشوند . من پيش رفتم به زني گفتم : باجي جان ! خدا به دور ، اين همه زن ، اين جا چه کار دارند ؟ با تغيّر گفت : مگر کوري که آقاي خمره معجزه مي کند ؟ گفتم : باجي جان ! کور نيستم . خدا حامله شدن را به اراده ي خود و اسباب ِ مخصوصي قرار داده . اگر آقاي خمره آن اسباب را دارد ، قبول دارم شما را حامله مي کند و الا ممکن است پر از ليره باشد [ آن گاه ] مرا هم حامله مي کند . ديدم لنگه کفش ها براي سر ِ من ِ بدبخت بالا رفت . من قدري دورتر ايستادم ؛ ديدم اين شعر را با هم مي خوانند و دم مي گيرند

اي خمره ! تو درد ِ دل ِ زن ها را مي دوني 

زن هاي نزا را تو خودت ، حامله مي کوني 

تو که نطفه مي گذاري 

چرا خايه نداري ؟ 

ديشب يه زني خمره را ديد ، خود شو روش انداخت 

تا رفت تقلا بکند ، بچه را توش انداخت 

تا رفت که سَروَر بکشد ، سرپوشو روش انداخت 

صد لعن به مکرم که تو اين خمره ، موش انداخت 

اي تاپوي پخته 

مساگزت زمخته 

ناگاه ازان خمره ، يکي نعره برآمد 

کاي زن ! جا خالي کن که مراد ِ تو بر آمد 

تو چاق شدي ، چند مريض ِ ديگر آمد 

خوش حال ، عقيمي که درين رهگذر آمد 

اي آقاي خمره !

بزن نمره به نمره !"

( ديوان مکرم اصفهاني ، ص۱۶۱ و ۱۵۲ ).

این تصاویر لذت بخش را تا 
اخرش با کمی حوصله ببنید
 به انتخاب میترا
Description: Description: faith in

 humanity restored


وعده غذایی رایگان برای افراد بی خانمان

هر جمعه ساعت ۳ الی ۵ بعد از ظهر
Description: Description: faith in humanity restored
Description: Description: faith in humanity restored
یکبار من و همسرم و کودک یکساله ام برای

ناهار بیرون رفته بودیم و این چیزی بود

که بر روی صورت حسابمون دیدیم

"یک نفر یکبار ناهار ما را در هنگامی که زوج

جوانی بودیم حساب کرد، این کار او اثر شگفتی

بر روی ما گذاشت، بنیانگذار این رفتار خوب یک

 پدر و مادر خوب بودند
تو هم این کار را ادامه بده،

فرصت ها به زودی از دست می روند
Description: Description: faith in humanity restored


در جریان یک تظاهرات در برزیل یک ژنرال دستور داد :
لطفا نجنگید! نه در روز تولد من
سپس یک گروه از معترضان او را این گونه سورپرایز کردند .

این یک مهربانی تصادفی و رندوم است، 
اسنکت را من حساب کرده ام! از امرزت لذت ببر
mail.jpg 
Description: Description: faith in humanity

 restored
Description: Description: faith in humanity restored
Description: Description: faith

 in humanity

 restored

یک مادر ۹۷ ساله در چین ، به مدت نوزده سال است

که هر روز پسر فلج۶۰ ساله خودش را مراقبت

می کند و غذا می دهد.

یک یاداوری از روح فوق العاده بشر در شقفقت

و دلسوزی و مهمتر از این عشق مادرانه

Description: Description: faith in humanity

 restored
من یک مامور پست هستم و هرازگاهی این متن 
های کوچیک را به صورت تصادفی در
صندوق مردم می اندازم.
 " سلام، لطفا یادت باشه که تو یک انسان
 زیبا هستی و می تونی به هرچی که دوست
 داری برسی! آرزو می کنم که یک روز خوب
 و بی نظیری داشته باشی!"

Description: Description: faith in humanity restored

یک پدر و مادر در حال بوسیدن  و خداحافظی


از دخترک مرده شان هستند، شما متعجب خواهید


شد اگر بدانید چرا تمام کادر پزشکی مشغول تعظیم


و احترام به این پدر و مادر هستند


چون در کمتر از یک ساعت در اتاق کناری


دو تا کودک توانایی زندگی دوباره 


یافتند

که علتش کلیه و کبد اهدا شده
 این دختر کوچک بود 
Description: Description: http://i.imgur.com/Yw3IB.jpg

A father and mother kissing their dying little girl goodbye. If you are wondering why all the medic people are bowing: in less than an hour, two small children in the next room are able to live thanks to the little girl's kidney and liver

برای محبت و کمک کردن به بقیه
خیلی لازم نیست بشناسیمشون

 و یا اینکه امکانات و پول و وقت

زیادی داشته باشیم
صرف خواستن کافی است!
 *****************
شکار عکس کوسه

به انتخاب ژالان


دانا آلن ۵۰ ساله به همراه تیمش یک فوک
 پلاستیکی را در آب انداخت تا با تحریک کوسه
 به شکار کردن این عکس های دیدنی در سواحل
 کیپ تاون آفریقای جنوبی پس از 3 روز از وی
بگیرد. وی می گوید این حمله از زمان بیرون آمدن 
از آب و برگشتن کمی بیشتر از یک ثانیه طول 
می کشد و ما خیلی صبر کردیم تا بتوانیم این
 صحنه ها را شکار کنیم.

Way down: The has its prey gripped in its teeth and is on its way into the water
Mid-air: Dana's team spent three days trying to set up the
 amazing shots by using a rubber decoy seal to tempt the sharks out
Duped: The shark breaches the water and jumps into the air, grabbing hold of the fake seal
Worth the wait: This picture was taken by Dana Allen, 50, in False Bay, off Cape Town in South Africa after three days of waiting

Back under water: Mr Allen said: 'In an instant the four meter great white shark was up and out of the water, right in front of our eyes.'
سنبل و عورت
به انتخاب ژالان




صبح یکی از روزهای پاییزی ایستاده بر بالکن خانهام، مُشرِف به حیاط صاحبخانه غرق در تماشای آسمانی بودم که همیشه بالا و پایینش یکرنگ است. در افکار خودم غوطهور بودم که برخورد تند خانم گوشتالو و عصبیصاحبخانه با  پسرش، احسانکوچولو، مرا از پَرسه در خیالاتم باز داشت.

 کاشف به عمل آمد که پسرکِ از همهجا بیخبر، نام آلتش را آنگونه که بزرگترهای بی ادب بیان میکنند بر زبان آورده است. خانم صاحبخانه دست پسربچه بیچاره را میکشید و همزمان با فحشهای چارواداری که نثارش میکرد قصد داشت او را از خانه بیرون بیندازد.

پسر بیچاره که به سکسکه افتاده بود مات و مبهوت التماس میکرد و چهارچوب در را چسبیده بود و رها نمیکرد و مدام مرا صدا میزد. با وساطت همیشگی، احسان کوچولو به حال گریان خود رها شد.

ID-10096270-300x300.jpgاین غائله ،خانه تکانی بود برای  تجدید خاطراتم و مرا به سالهای خیلی دوری برد. سالهایی که با سؤالهایی همراه بود که برای پرسیدن شان باید از جانم میگذشتم.

در آن دوران، خانۀ پدریام پر از بچههای قد و نیم قد عموی کوچک و پدرم بود. هفت پسرعمو و پنج برادر داشتم اما هیچکدام همبازی من نبودند. از میان خواهرها و دختر عموهایم فقط دخترعموی کوچکم مهسا همیشه هوایم را داشت.

 در میان بچههای خانه من نحیفترین و مریض احوالترینشان بودم. همیشه از دیدن خودم در شیشه اتاق پنج دری عمو وحشت داشتم. شیشههم انگار غرض ورزی داشت و هیکل دراز و باریک من را به باریکی یک تارِ مو نشان میداد. همیشۀ خدا توی هر دعوایی حتی با دخترها بازنده بودم و یکی میبایست مرا از زیر پنج شش نفر که بیرحمانه توی سر و کلهام میکوفتند، بیرون بکشد. بیرون بکشد که نمیرم تا برای سوالهای بیشماری که ذهنم را آشفته کرده بود جوابی بیابم.

آن روزها سوالات جنسی زیادی ذهنم را مشغول خود کرده بود و مطرح کردنشان پیش غریبههایی که نام پدر و مادر را یدک میکشیدند حتی همین حالا که به دور از هرگونه وابستگی و رابطه با خانه و خانواده هستم مو به تنم سیخ میکند.

 اولین باری که کلمه عورَت را شنیدم خوشم آمد و بیآنکه بدانم که این کلمه هم از همان قماش جنسی است بر زبانم نشست و کار به دستم داد. طبق روال هر شب بعد از شام بساط شبچره براه بود و بزرگترها از سیاست انگلیس و شاه و حکومت آخوندها صحبت میکردند و هرچه از رادیوهای ترانزیستوری کوچکشان میشنیدند، درک کرده یا نکرده با ژستی روشنفکری بر زبان میآوردند و ما بچهها هم آن میان به خوردنیها ناخونکی میزدیم و وُول میخوردیم.

 آن شب دختر عمویم سیگاری که از جا سیگاری پدرم کش رفته بودم را دید. آمد که دهانش را باز کند همینطور یلخی برداشتم و ندانسته به دختر عمویم گفتم: عورَت! و بعد سکوت بود و انفجاری که اصلا انتظارش را نداشتم. آن شب هرکسی از راه رسید یک پس گردنی آبدار نثار من بینوای از همه جا بیخبرکرد. از حرفهایی که آن شب زده شد تنها به این موضوع پی بردم که عورِت عضوی از نسوان است. بعداز ماجرای آن شب یک هفته پشت بام همسایه خوابیدم تا زن عمویم شبگیرم نکند و موفق به اجرای توطئۀ شومِ بریدنِ به گفتۀ خودش: سُمبل من نگردد

ID-10086141-300x225.jpgاین داستان برایم مجهول بود تا اینکه با بچههای مَش عبدی به منظور چیدن گلابی برای صرف میان وعده، سراغ باغ همسایه رفتیم. پسر بزرگ مَشتی که همیشۀ خدا آب بینیاش روان و بین بچهها به «مِهتی پوزو» معروف بود کتابی رنگ و رو رفته آورده بود که آن را توضیحُ المَسائل مینامید. کتابی که جلد نداشت و از صفحه سیام شروع میشد.

صفحه سیچهارم آن چشمم به کلمه بحث برانگیز عورِت افتاد و شروع به خواندن کردم. مِهتی پوزو در مورد این کلمه که بر زبان آوردنش فتنهها به راه انداخته بود و مادرم را مجبور کرد که برای بار هزارم شیرش را حرامم کند، توضیحاتی ارائه داد که هنوز برایم جالب است.

او از تجربه اش با دختر عباسآقا نانوا، داستانهای پر سوز و گدازی گفت. از اینکه یک شب را در پشه بند او صبح کرده بود. از او بود که شنیدم می گفت  آن عضو معلوم الحال مکش دارد و اگر حواست نباشد همه چیز را می تواند به درون خود بکشد. میگفت که به شکم راه دارد و همان جایی است که بچهها از آن بیرون میآیند و از این موضوع اظهار نگرانی میکرد که ممکن است نرگس بچه او را حامله باشد.

همیشه با مادر به گرمابه میرفتم. چند محله بود و یک گرمابه. همه به جثۀ کوچک و نحیفم نگاه میکردند اما زودتر از آنچه دیگران فکر میکردند به سن بلوغ رسیدم. شاید هم فکر کردم رسیدم . همیشه مادرم بعد از کلی چلاندن و کیسه کشیدن و کف مالی کردن مرا به دست نرگس دختر عباسآقا نانوا میسپرد تا کمی به خودش برسد. بیشتر پسرهای بزرگ محله ادعای دوستی با او را داشتند و من از اینکه این موجود با ارزش را در آنجا می دیدم در پوست خود نمیگنجیدم.

 اینکه همیشه نرگس آماده بود تا بقیۀ استحمام مرا انجام دهد موجب خوشنودی هر دوی ما بود. وقتی که زیر دوش تنها میشدیم لُنگ دورش را باز میکرد و به دیوار تکیه میداد و از من میخواست که از سر تا پایش را صابون بکشم. حالا که فکر میکنم نرگس اندامی اساطیری و مسحور کننده داشت. برآمدگی ها و قوسهای بدنش زنان را هم مسحور میکرد. همیشه نقطههایی از بدنش بود که از من میخواست بیشتر صابونی کنم و من از همه جا بی خبر اطاعت می کردم.

 اما آن اواخر حساب کار دستم آمده بود و  یکبار نرگس چشمش به پایین تنه من افتاد و آنچه نمیبایست میدید را دید. بعد از بیرون آمدن از زیر دوش درِ گوشِ مادرم چیزهایی را گفت که منجر به محرومیت مادامُالعمر من از حمام 
زنانه شد و از آن به 

بعد با پدر و برادرهایم به گرمابه فرستاده شدم.

این موضوع در من یک حس کینه و حسادت همیشگی نسبت به دخترها ایجاد کرد. همیشه به این موضوع که در دخترها اندامی مانند آلت مردانه برای نمود شهوت و بالطبع رسواییشان وجود نداشت غبطه میخوردم. آن روزها فکر میکردم که آلت دخترها داخل بدنشان قد میکشد.

پدر و مادرهای آن زمان به دور از هرگونه آگاهی فقط بچه میآوردند و باقی فرآیندهای زیستی و رشدی برعهده طبیعت و خود کودک بود. اما امروزه پرورش کودک، هنر و علم محسوب میشود.

 من به عنوان یک دانشجوی مجرد و بیکار در جایگاه یک پیر پسر، عقیدهام بر این است که بچهداری در عین شیرینی که به همراه دارد کار بسیار شاقی است و آمادگی همه جانبه ای را طلب می کند. باید به بهترین شکل آماده پاسخگویی به سؤالاتی که کودک از ما میپرسد باشیم، آماده برای برخورد مناسب با کژخلقیها و کژ رفتاریهای فرزندمان و  کنترل میل  قدرت و زورگویی در خودمان باشیم.

زنگ به صدا در میآید در را که باز میکنم احسان کوچولو که مرا به چشم ناجیاش در حد و اندازههای بَتمن و سوپرمن کارتونهایش میبیند کاسۀ آشی که مادرش طبق معمول جمعهها میپزد را به دستم میدهد. لبخندی میزنم و دعوتش میکنم که طبق معمول داخل بیاید و در تصاویرهای کتابهایم غرق شود تا من هم ساعتی برای فرار از تنهاییهایم به سوالاتش در مورد اینکه اینجا کجاست؟ این خانم کیه؟ چرا این آقا رو بستن؟ وپاسخ گویم.


No comments:

Post a Comment

POST توراه و هفطارای

Every Post's Information