6.03.2012





داستان کوتاهی از انتوان چخوف, 
نویسنده برجسته روس

به انتخاب مریم خزائلی
همین چند روز پیش، پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسویه حساب كنم .
به او گفتم:بنشینید می‌‌‌‌دانم كه دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آوریدببینید، ما توافق كردیم كه ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟
چهل روبل .
نه من یادداشت كرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهمحالا به من توجه كنید.
شما دو ماه برای من كار كردید.
دو ماه و پنج روز
دقیقاً دو ماه، من یادداشت كرده‌‌‌امكه می‌‌شود شصت روبلالبته باید نُه تا یكشنبه از آن كسر كردهمان طور كه می‌‌‌‌‌دانید یكشنبه‌‌‌ها مواظب "كولیانبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتیدسه تعطیلی . . . "یولیا واسیلی ‌‌‌‌اونااز خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌‌های لباسش بازی می‌‌‌كرد ولی صدایش درنمی‌‌‌آمد.
سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم كنار. "كولیاچهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نكردید و فقط مواظب "وانیابودید فقط "وانیاو دیگر این كه سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشید.
دوازده و هفت می‌‌شود نوزدهتفریق كنیدآن مرخصی‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و یك‌ ‌روبل، درسته؟
چشم چپ "یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِوناقرمز و پر از اشك شده بودچانه‌‌‌اش می‌‌لرزیدشروع كرد به سرفه كردن‌‌‌‌های عصبیدماغش را پاك كرد و چیزی نگفت.
و بعد، نزدیك سال نو شما یك فنجان و نعلبكی شكستیددو روبل كسر كنید .
فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرف‌‌‌ها بود، ارثیه بود، امّا كاری به این موضوع نداریمقرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسیدگی كنیم.
موارد دیگربخاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما "كولیااز یك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. ۱۰ تا كسر كنیدهمچنین بی‌‌‌‌توجهیتان
باعث شد كه كلفت خانه با كفش‌‌‌های "وانیافرار كند شما می‌‌بایست چشم‌‌هایتان را خوب باز می‌‌‌‌كردیدبرای این كار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید.
پس پنج تا دیگر كم می‌‌كنیم.
در دهم ژانویه ۱۰ روبل از من گرفتید...
یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌‌اِونانجواكنان گفتمن نگرفتم.
امّا من یادداشت كرده‌‌‌ام .
خیلی خوب شما، شاید?
از چهل ویك بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی می‌‌‌ماندچشم‌‌‌هایش پر از اشك شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌‌‌درخشیدطفلك بیچاره !
من فقط مقدار كمی گرفتم . در حالی كه صدایش می‌‌‌لرزید ادامه دادمن تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر.
دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودمسه تا از چهارده تا به كنار، می‌‌‌كنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . یكی و یكی.
یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت .
به آهستگی گفتمتشكّرم!

جا خوردم، در حالی كه سخت عصبانی شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.
پرسیدمچرا گفتی متشكرم؟
به خاطر پول.
یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت كلاه می‌‌گذارم؟ دارم پولت را می‌‌‌خورم؟ تنها چیزی می‌‌‌توانی بگویی این است كه متشكّرم؟
در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.
آن‌‌ها به شما چیزی ندادندخیلی خوب، تعجب هم نداردمن داشتم به شما حقه می‌‌زدم، یك حقه‌‌‌ی كثیف حالا من به شما هشتاد روبل می‌‌‌‌دهمهمشان این جا توی پاكت برای شما مرتب چیده شده.
ممكن است كسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟
ممكن است كسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟
لبخند تلخی به من زد كه یعنی بله، ممكن است.
بخاطر بازی بی‌‌رحمانه‌‌‌ای كه با او كردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را كه برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.
برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفتمتشكرم!

پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم:
در چنین دنیایی چقدر راحت
 می‌‌شود زورگو بود...  





No comments:

Post a Comment

POST توراه و هفطارای

Every Post's Information