5.10.2011




به انتخاب یوسف شریفی
نوشته مهدی خزعلی
۴  / ۲ / ۱۳۹۰



مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان میبرند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد میزند و خدا و پیغمبر را به شهادت میگیرد که « والله، بالله من زندهام! چطور میخواهید مرا به خاک بسپارید؟ اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده ومیگویند: « پدرسوخته ی ملعون دروغ می‌‌گوید. مُرده.مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: «این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمیافتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش میبریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جایز نیست !
کتاب کوچه /ب۲/ص ۱۴۶۳- احمد شاملو
* راستش این حکایت مرا به فکر فروبرد، چگونه است که این ملایان با شهادت چهار شاهد، زنده ای را به خاک می سپارند و به داد و بیداد او توجه نمی کنند، اما امروز به شهادت ملتی که فریاد می زنند که روحانیت مرده است و خود میت هم اعتراضی ندارد، ترتیب اثر نمی دهند! *
* اگر خواستید من هم به عنوان یک پزشک حاضرم گواهی فوت صادر کنم، نقاط حساسشان را تحریک کردم، هیچ رفلکسی نداشتند، در گوششان نجوا کردم ، خواستم تلقین کنم که هنوز زنده اید، برخیزید، فایده ای نداشت، فریاد کردم،  افاقه نکرد و جم نخوردند، آینه آورده در برابر بینی شان گرفتم، هیچ بخاری از آنها بلند نمی شود، بر دیدگانشان نوری تاباندم، میدریاز دوبل است، نه تنها مردمک ها گشاد شده است، دهانشان هم از وحشت باز مانده و بهت زده اند! این مرده را هر چه زودتر بخاک بسپارید، قبل از آن که بیش از این بوی تعفنش مردم را آزار دهد!
*احتمالاً مشکل اینجاست که آقایان کثیر الاولادند و بد وارث، بچه آخوند مگر می گذارد چیزی به کسی برسد! تازه یک جورایی خرج کفن و دفن و مراسم سوم و هفتم و چهلم هم به گردن ما می افتد،  پس مصلحت این است که حتی پس از  ۱۲۰ سال هم بگوییم " العلماء باقون " و صد البته " ما بقی درب و داغون "
* البته یک قانون هم هست که می گوید، علماء نه می میرند و نه از بین می روند بلکه از حالتی به حالتی تغییر شکل می دهند، و به زبان خودمانی از جهانی به جهانی کوچ می فرمایند! از درباری به درباری نقل مکان می نمایند، این ماییم که همیشه در بندیم و از چاله به چاه می رویم و از زندان به سیاهچال، همیشه پشت در مانده ایم و ما را به دربار راهی نیست، همیشه تاوان این زبان را داده و می دهیم و خواهیم داد!  تا بوده چنین بوده و تا هست چنین هست. اما نمرده ایم و نفس می کشیم، بر ما تیغ می کشند، چون زنده ایم.
  مهدی خزعلی
چهارم اردیبهشت ۱۳۹۰ 


No comments:

Post a Comment

POST توراه و هفطارای

Every Post's Information